که تصور آن را در ذات باری دارم یگانگی و جامعیت او است. و اگر چنین وجودی نبود من این تصور را نداشتم.
و نیز گوئیم بعضی امور جزء ذات و حقیقت بعضی چیزهاست، و با هم تلازم دارند. مثلاً: دو قائمه بودن مجموع زوایای مثلث جزء حقیقت مثلث است، ذات باری هم با وجود تلازم دارد چرا که عین برهان سوم کمال است و کمال بدون وجود متصور نیست. چه اگر موجود نباشد کامل نخواهد بود، مانند: اینکه کوه بیدره متصور نمیشود، و اگر بگویند: ممکن است مثلثی نباشد که دو قائمه بودن زوایایش لازم آید، و کوهی نباشد که وجود دره لزوم یابد. گوئیم: این قیاس باطل است، زیرا نسبت وجود به ذات کامل مانند نسبت دره است به کوه. یعنی: همچنانکه کوه بی دره نمیشود ذات کامل هم بیوجود نمیشود. به عبارت دیگر وجود ذات کامل واجب است[۱].
پس وجود ذات باری یعنی «کامل نامتناهی» ثابت است و هر چند ذهن من به واسطهٔ نقص و محدودیت خود نمیتواند بر آن محیط شود، و چنانکه حق اوست فهم کند، ولیکن روشن و متمایز درمییابد چنانکه فیالمثل کوه را در آغوش نمیتوانم بگیرم، اما میتوانم آن را لمس کنم. و اکنون که وجود خداوند ثابت شده، میفهمم که یقین من به اینکه هرچه روشن و متمایز ادراک میشود حق است. همانا به سبب اینست که ذات کاملی موجد و خالق کل امور است به این معنی: که چون خالق کامل است، پس: البته راست و درست است و فریبنده مایهٔ یقین نیست، زیرا که فریبندگی از عجز و نقص است، و اگر تصورات روشن و متمایزی که خداوند در ذهن من نهاده حق نباشد، یا حقانیت از آنها سلب شود، پس: خداوند باید فریبنده باشد، و چون خداوند فریبنده و بخیل نمیتواند باشد، پس: هرچه عقل آن را روشن و متمایز مییابد، همواره راست و حق و محل اعتماد است.
- ↑ این همان برهان وجودی است که آنسلم متوجه شده و به عباراتی ادا کرده است که در صفحهٔ ۹۱ نقل کردهایم.