برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۲۱۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آن‌ها در آن حال حقیقت ندارد بنا را بر این گذاشتم که فرض کنم هرچه هر وقت بذهن من آمده، مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست می‌دهد بی حقیقت است، ولیکن هماندم بر خوردم باینکه در همین هنگام که من بنا را بر موهوم بودن همه چیز گذاشته‌ام، شخص خودم که این فکر را می‌کنم ناچار باید چیزی باشم، و توجه کردم که این قضیه «می‌اندیشم پس هستم»[۱] حقیقتی است چنان استوار و پابرجا، که جمیع فرضهای غریب وعجیب شاکان هم نمیتواند آن را متزلزل کند. پس: معتقد شدم که بی تأمل می‌توانم آن را در فلسفه‌ای که در پی آن هستم اصل نخستین قرار دهم.

آنگاه با دقت مطالعه کردم که چه هستم؟ و دیدم می‌توانم قائل شوم که مطلقاً تن ندارم، و جهان و مکانی که من آنجا باشم موجود نیست، اما نمی‌توانم تصور کنم که خود وجود ندارم، بلکه برعکس همین که فکر تشکیک، در حقیقت چیزهای دیگر را دارم، به بداهت و یقین نتیجه می‌دهد که من موجودم، در صورتی که اگر فکر از من برداشته شود، هرچند کلیهٔ امور دیگر که به تصور من آمده حقیقت داشته باشد، هیچ دلیلی برای قائل شدن بوجود خودم نخواهم داشت[۲]. از این رو دانستم من جوهری هستم که ماهیت یا طبع او فقط فکر داشتن است، و هستی او محتاج بمکان و قائم


  1. یا «فکر دارم پس وجود دارم» این عبارت معروف که اساس فلسفهٔ دکارت واقع شده در فرانسه چنین است je pense donc je suis و بزبان لاتینی چنین ترجمه شده است: Cogito ergo sum و در نزد حکمای فرنگ اشاره بقضیهٔ Cogito بسیار میشود، و مقصود همان جمله است. و در این عبارت مفهوم فکر و اندیشه متضمن معنی حس و شعور و علم و ادراک و اراده نیز هست.
  2. یعنی مادام که فکر دارم، فرضاً که دنیا معدوم شود من موجودم. اما اگر فکر از من زایل گردد، فرضاً دنیا موجود باشد من نیستم، پس: وجود من امری است باطنی که متوقف بر وجود عالم ظاهر نیست.
–۲۰۷–