برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۲۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اینکه ذات باری از مخلوق جداست، بچه وجه از وحدت وجود تخلص می‌یابد این قدر هست که علمی که برای انسان در خدا قائل است، علم بر صور کلیه و معقولاتست، و ظاهر اینست که علم بر جزئیات را که به حس و وهم دست می‌دهد مشمول رؤیت در خدا نمی‌سازد، و چون می‌پرسند آیا بعد (یعنی جسم) را در خدا می‌بینیم یا نه؟ می‌گوید: بعد معقول را در خدا می‌بینم، نه بعد محسوس را. آنگاه ایراد می‌کنند: که اگر بعد معقول را در خدا ادراک می‌کنیم پس: خدا بعد دارد. یعنی جسم است. اما مالبرانش این ایراد را به بیانی رد می‌کند که درست مفهوم نمی‌شود و سرانجام منتهی می‌گردد به اینکه اطمینان به وجود عالم مادی و محسوسات، و جدا بودن آنها از ذات باری از این راه است: که در تورات تصریح شده است به اینکه خداوند آسمان و زمین و موجودات دیگر جسمانی را آفریده است، و این فقره جزء دیانت است، و یقین به دیانت امری ایمانی است و دخلی به عقل ندارد.

در بیان فلسفهٔ این فیلسوف مشابهت‌هائی که میان او و مالبرانش است نمایان می‌شود.

گفتیم: مالبرانش هم علم و ادراک انسان را از خدا می‌داند، هم اراده و افعال اورا. و مطلب اول را بیان کردیم بیان مطلب دوم هم اینست: که به قول مالبرانش جسم در جسم تأثیر و فعل نمی‌کند و روح و جسم هم به طریق اولی در یکدیگر تاثیر ندارند چون از جنس یکدیگر نیستند پس: مؤثر حقیقی در هر چیز و هر امر خداست، و او علت ذاتی و حقیقی می‌باشد از مخلوق هر فعل و تأثیری دیده می‌شود، او علت ذاتی آن نیست بلکه علت عرضی است، شرط و آلت یا سبب است نه علت تأثیراتی که از مخلوقات در یکدیگر می‌بینیم حکایت علت و معلول نیست، مقارنهٔ امور است مثل: اینکه می‌بینیم جسمی به جسمی برمی‌خورد و آن را به حرکت می‌آورد، این ظاهر امر است محرک حقیقی خداست، برخوردن جسم به جسم سبب شده است برای فعل خداوند. به عبارت دیگر: چنانکه دکارت معتقد بود[۱] ذات پروردگار دائماً در کار خلقت است، نه اینست که چیزی را که یک


  1. رجوع کنید به جلد اول سیر حکمت بخش دوم از فصل نهم
–۲۴–