برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۳۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بدست خواهد آمد.

پس می توان گفت: علم انسان عبارتست از ربط دادن حقایق و معلومات به یکدیگر به وسیلهٔ دو اصل عدم تناقض، و علت موجبه.

اصل دیگر که فلسفهٔ لایبنیتس بالاختصاص بر آن مبتنی می‌باشد، همان نظری است که در پی کردن آن به اختراع محاسبهٔ جامعه و فاضله موفق شده است، و آن اینست: که در عالم ممکن نیست دو چیز عیناً مانند یکدیگر باشند، زیرا هیچ جهت ترجیحی نخواهد بود که یکی از آن دو چیز یک جا باشد، و دیگری جای دیگر، و البته همهٔ موجودات با یکدیگر متفاوتند. ولیکن بسیار چیزها با هم متشابه می‌نمایند؛ از آن رو که تفاوتشان نامحسوس است[۱] و این فقره مرتبط است به این اصل دیگر: که در طبیعت طفره جایز نیست[۲] یعنی نمی‌شود که میان دو چیز یا دو حالت جدائی مطلق باشد، و البته امور متوسطی در میان هست که آنها را به یکدیگر می‌پیوندد، و بنابر این همهٔ موجودات بهم پیوسته و متصلند[۳] چه در زمان و چه در مکان، و نتایجی که لایبنیتس از این اصول گرفته است، نیز در فلسفهٔ او نمایان خواهد شد

آخرین مطلبی که در اینجا باید توجه دهیم اینست: که فرنسیس بیکن و هم‌مشربان او در تحقیق علمی و فلسفی اهمیت را همه به امور محسوس داده بودند، و دکارت هم که جنبهٔ تعقل را مهمتر دانست؛ یکسره


  1. این اصل را لایبنیتس Principe des indiscernables نامیده است یعنی امور غیر متمایز، و مقصودش اموری است که تفاوتشان چنان ضعیف است که آنها را از یکدیگر تمیز نمی‌توان داد.
  2. این اصل را در فرانسه چنین می‌گویند La Nature ne fait păs de sauts
  3. این حکم را هم فرانسویان Principe de Continuité می‌گویند، یعنی اصل پیوستگی.
–۸۱–