برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۴۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ابعاد ندارند، مانند نقطه‌های هندسی، جز این که نقطهٔ هندسی موهوم است و آن اجزا معقولند و حقیقت دارند[۱] زیرا که هریک از آنها نیروئی است، و منشأ آثار می‌باشد جان دارد، و مانند جسمی که دکارت معتقد بود مرده و بیجان نیست، و به این وجه دنیای ماشینی بیجان که دکارت تصور کرده بود تکمیل و تبدیل می‌شود، به جهانی جاندار که نیرومندی و قوهٔ فعلش از خودش است.[۲]

این اجزا را لایبنیتس جوهر وجود بسیط می‌داند، و آن‌ها را «موناد»[۳] می‌نامد و این لفظی است اصلا یونانی به معنی واحد، و اصطلاحی که ما برای آن مناسب می‌دانیم «جوهر فرد» است و در مقام اختصار «جوهر» یا «فرد» خواهیم گفت.

به وجود جوهرهای فرد، لایبنیتس به قیاس به نفس پی برده است، یعنی دیده است که در انسان جان و روحی هست که بعد ندارد، اما منشاء آثار است و نیرو دارد، و نیز دیده است که هر موجودی را به فراخور خود فعل و تأثیری است. پس: معتقد شده است که آنچه در انسان جان و روح یا نفس می‌نامند در همهٔ موجودات هست به درجات مختلف، و حقیقت همان است و آن را جوهر فرد نامیده، و حقیقت او را نیرو دانسته است، و نیرو چیزی است که آثارش مشهود است؛ اما خودش محسوس نیست؛ یعنی غیر مادی است. پس: در واقع حقیقت جسم هم امری غیر مادی است، و جوهر فرد چون بسیط است وجود اصیل است، و فقط ابداعی است، یعنی وجودش علتی ندارد مگر ذات مبدع، و همچنین جز به مشیت خالق قابل اعدام نیست.

جوهرهای فرد بیشمارند، و نیروئی که در هریک از آن‌ها هست


  1. به قول لایبنیتس نقطه‌های فلسفی یا جوهری Points métaphysiques یا: Points substantiels
  2. این ترتیب Dynamisme گفته می‌شود یعنی نیروئی در مقابل Mécanisme که به معنی ماشینی است
  3. Monade
–۸۵–