برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۷۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

شکست.» و عاقبت چنین شد. و باز او تغییر حال نداده به همان آرامی گفت: «نگفتم پایم را میشکنی؟»

مارکوس اورلیوس

در بزم حکمت «گدا با شهنشه مقابل نشیند». «اپیکتیتوس» بنده بود، «مارکوس اورلیوس»[۱] از امپراطورهای ذیشأن روم است که در مائهٔ دوم میلادی زیسته، و سلطنت کرده است (اواخر اشکانیان) و مذهب و طریقت او همان شیوهٔ رواقیان بوده است. بوجود او آرزوی افلاطون به حصول پیوسته که می‌گفت: «پادشاه باید حکیم باشد.» سراسر زندگانی را بر طبق اصول حکمت بسر برده و ادارهٔ امور کشور را نیز بر وفق همان اصول نموده است. وظائف سلطنت را بر حسب تکلیف ادا می‌کرد، و حقیقت زندگانی را در اشتغال به حکمت می‌دانست. کتاب نفیسی از او بیادگار مانده که به زبان یونانی نوشته است، اسم آن کتاب که مجموعه‌ای از تفکرات و تذکرات است اینست: «دربارهٔ خود» اما معروف است به «اندیشه‌های[۲] مارکوس اورلیوس» از این کتاب برمی‌آید که مارکوس اورلیوس به دستور «سنکا» حکیم سابق‌الذكر نفس خود را همواره به معرض بازخواست در می‌آورده است، که: چه کردی؟ چه دردی را دوا نمودی؟ چه زخمی را مرهم نهادی؟ کدام عیب را از خود دور ساختی؟ چه ترقی و بهبودی به خود دادی؟ و لب کلام او این است که: افراد مرتبط به کل عالم‌اند، و حیات اگر معنی دارد اینست که هر فردی خود را جزء کل بداند.

از عبارات او این است که: «من دو میهن دارم، به اعتبار اینکه مارکوس اورلیوس هستم میهنم روم است، و به اعتبار آنکه انسانم، میهنم جهان است. و خیر و نیکوئی آن است که برای این هردو میهن نافع باشد.» عمل اخلاقی مردم آن است که جنبهٔ کلی و عمومی ایشان جلوه و ظهور يابد، و معتقد باشند که همچنان که درخت بدون علم و عمد به مردم میوه می‌دهد، انسان هم باید بی‌توجه و تعمد وجودش برای دیگران سودمند باشد.


  1. به فرانسه Mare Aurèl
  2. Pensées
–۶۶–