برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۸۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

معدوم بوده، و حتی مادهٔ بیصورت هم وجود نداشته است، و همه معتقد به وجود ماده‌ای بودند که همیشه موجود بوده و متصرف عالم آن را به صورتهای مختلف درآورده و موجودات را خلق کرده است. هر بحث و اختلافی بود در چگونگی آن ماده بود، و مذاهب متعدد در این خصوص پیدا شد که شرح دادیم، به عبارت دیگر، مذاهب حکمای یونان، بلکه کلیهٔ اقوام آریانی هر یک نوعی از وحدت وجود است، و اما یهود و کسانی که عقاید فلسفی خود را از تورات درآورده‌اند حکم کرده‌اند به این که خداوند جهان را از عدم مطلق به وجود آورده است، و آفرینش را وجودی جدا از آفریننده دانسته‌اند، و نسبت آنها را به یکدیگر نسبت «صانع و مصنوع» پنداشته‌اند.

عیسویان در اوایل امر، خاطر همه به عبادت و گرم کردن حوزهٔ اخوت مسیحیت و تذکر و اندیشه در گفتار و کردار حضرت عیسی مشغول داشتند، و به حکمت و فلسفه نمی‌پرداختند و به ویژه که دانش‌پژوهی برای حقیقت‌جوئی است، و عیسویان به تعلیمات پیغمبران و مسیح و حواریون حقیقت را یافته، و از جانب خداوند نازل شده میدانستند و خود را بجستن آن نیازمند نمی‌پنداشتند.

اما همین که عیسویت از یهود تجاوز کرد، و میان اقوام دیگر انتشار یافت و جمعیت مسیحیان فراوان شد، و برای مدافعه از حقانیت دین مسیح در مقابل منکران و مخالفان گرفتار مناقشه و مجادله گردیدند، و خود را به محاجه و مباحثه نیازمند دیدند، ناچار به کلمات حکما پرداختند، و کم کم به بلندی مقام ایشان برخوردند، چنان که بعضی گمان بردند آنها معرفت را از کتب مقدس دریافته‌اند، و برخی معتقد شدند که حکما خود ملهم بوده و از همان منبع که انبیاء درک معرفت نموده استفاضه کرده‌اند، حاصل اینکه، اذهان اولیاء دین مسیح هم به غور در مسائل مبدأ و معاد متوجه شد. و با قید به متابعت تعالیم «انجیل» و «تورات» از حکمت افلاطون و فیلون و فلوطین و اخلاقیات رواقیان اقتباساتی کردند، و «حکمت الهی مسیحی» یا «علم معرفة الله»[۱] را وضع نمودند؛ که اصول عقاید مسیحیان را تقریباً به بیان علمی


  1. Théologie که قدمای مسلمین ائولوجی خوانده‌اند.
–۷۸–