برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۰۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۳
  چه باید پدر جون پسر چونتو بود یکی پندت از من بباید شنود  
  زمانه بدین خواجهٔ سال‌خورد همی دیر ماند تو اندر نورد  
  بگیر این سرِمایه درگاهِ اوی ترا زیبد اندر جهان جاه اوی  
  برین گفتهٔ من چو داری وفا جهان را تو باشی همی کدخدا  
  چو ضحاک بشنید اندیشه کرد ز خونِ پدر شد دلش پر ز درد  
  بابلیس گفت این سزاوار نیست دگر گوی کین از درِ کار نیست  
  بدو گفت اگر بگذری زین سخن بتابی ز پیمان و سوگندِ من  
  بماند بگردنت سوگندِ و بند شوی خوار ماند پدرت ارجمند  
  سرِ مرد تازی بدام آورید چنان شد که فرمانِ او برگزید  
  بپرسید کاین چاره با من بگوی چه رویست این را بهانه مجوی  
  بدو گفت من چاره سازم ترا بخورشید سر بر فرازم ترا  
  تو در کار خاموش میباش و بس نباید مرا یاری از هیچکس  
  چنان چون بباید بسازم تمام تو تیغ سخن بر مکش از نیام  
  مر آن پادشا را در اندر سرای یکی بوستان بود بس دل کشای  
  گرانمایه شبگیر برخاستی ز بهر پرستش بیاراستی  
  سر و تن بشستی نهفته بباغ پرستنده با وی نبردی چراغ  
  بران رای واژونه دیو نژند یکی ژرف چاهی بره بر بکند  
  پس ابلیس بیره سرِ ژرف چاه بخاشاک پوشید و بسپرد راه  
  سرِ تازیان نامور نام جوی شب آمد سوی باغ بنهاد روی  
  چو آمد بنزدیکِ آن ژرف چاه یکایک نگون شد سر بخت شاه  
  بچاه اندر افتاد و بشکست پست شد آن نیک دل مرد یزدان‌پرست  
  بهر نیک و بد شاهِ آزاد مرد بفرزند برنا زده باد سرد  
  همی پروریدش بناز و به رنج بدو بود شاد و بدو داد گنج  
  چنان بدکنش شوخ فرزند اوی نخست از ره مهر پیوند اوی  
  بخون پدر گشت همداستان ز دانا شنیدستم این داستان  
  که فرزند بد گر یود نرّه شیر بخون پدر هم نباشد دلیر  
  مگر در نهانی سخن دیگر است پژوهنده را راز با مادر است  
  پسر کو رها کرد رسمِ پدر تو بیگانه خوان و مخوانش پسر