این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۴۷
بدا در دهش یافت آن نیکوئی | تو داد و دهش کن فریدون توئی | |||||
فریدون ز کاری که کرد ایزدی | نخست این جهان را بشست از بدی | |||||
یکی پیشتر بندِ ضحاک بود | که بیدادگر بود و ناپاک بود | |||||
و دیگر که کین پدر بازخواست | جهان ویژه بر خویشتن کرد راست | |||||
سه دیگر که گیتی ز نابخردان | بپالود و بستد ز دستِ بدان | |||||
جهانا چه بدمهر و بدگوهری | که خود پرورانی و خود بشکری | |||||
نگه کن کجا آفریدون گرد | که از پیرِ ضحاک شاهی ببرد | |||||
به بُد در جهان دیگری را سپرد | بجز حسرت از دهر چیزی نبرد | |||||
چنینیم یکسر کِه و مِه همه | تو خواهی شبان باش خواهی رمه |
پادشاهی فریدون پانصد سال بود
بر تخت نشستن فریدون و آگاهی یافتن مادرش ازان
فریدون چو شد بر جهان کامگار | ندانست جز خویشتن شهریار | |||||
برسم کیان تاج و تختِ مهی | بیاراست با کاخ شاهنشهی | |||||
بروز خجسته سر مهر ماه | بسر برنهاد آن کیانی کلاه | |||||
زمانه بیاندوه گشت از بدی | گرفتند هر کس رهِ ایزدی | |||||
دل از داوریها بپرداختند | بآئین کی جشن نو ساختند | |||||
نشستند فرزانگان شادکام | گرفتند هر یک ز یاقوت جام | |||||
می روشن و چهرهٔ شاه نو | جهان پر ز داد و سر ماه نو | |||||
بفرمود تا آتش افروختند | همه عنبر و زعفران سوختند | |||||
پرستیدن مهرگان دین اوست | تنآسانی و خوردن آئین اوست | |||||
کنون یادگارست ازو ماهِ مهر | بکوش و برنج ایج منمای چهر | |||||
ورا بد جهان سالیان پنجصد | که نفکند یک روز بنیاد بد | |||||
جهان چون برو بر نماند ای پسر | تو نیز آز مپرست و انده مخور | |||||
نماند چنین دان جهان بر کسی | درو شادمانی نهبینی بسی |