برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۴۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۶
  ز کینه بدل گفت شاهِ یمن که بد زافریدون نیامد بمن  
  بد از من که هرگز مبادم نشان که ماده شد این نرّه تخم کیان  
  به اختر کسی دان که دخترش نیست چو دختر بود روشن اخترش نیست  
  به پیش همه موبدان سرو گفت که زیبا بود ماه را شاه جفت  
  بدانید کین سه جهان بین من سپردم بدیشان بآئین من  
  بدان تا چو دیده بدارندشان چو جان پیش دل بر نگارندشان  
  خروشید و بارِ غریبان ببست ابر پشت شرزه هیونانِ مست  
  ز گوهر یمن گشت افروخته عماری یک اندر دگر دوخته  
  چنین هر یکی را جدا خواسته ز هر چیزشان کرد آراسته  
  چو فرزند باشد به آئین و فر گرامی بدل بر چه ماده چه نر  
  ابا مال و با خواسته شاهوار همیشه بکار اندرون نیک‌بار  
  به سوی فریدون نهادند روی جوانانِ بیداردل راه جوی  

بازگشتن پسران فریدون از یمن و آزمودن فریدون ایشانرا

  چو از باز گردیدنِ این سه شاه شد آگه فریدون بیامد براه  
  ز دل‌شان همی خواست کاگه شود ز بدها گمانیش کوته شود  
  بیامد بسانِ یکی اژدها کزو شیر گفتی نیابد رها  
  خروشان و جوشان بجوش اندرون همی از دهانش آتش آمد برون  
  چو هر سه پسر را بنزدیک دید بگرد اندرون کوه تاریک دید  
  برانگیخت گرد و برآورد جوش جهان گشت از آوازِ او پرخروش  
  بیامد دوان سوی مهتر پسر که او بود پرمایه و تاجور  
  پسر گفت با اژدها روی جنگ نه بیند خرد یافته مردِ هنگ  
  سبک پشت بنمود و بگریخت زوی پدر زی برادرش بنهاد روی  
  میانه برادر چو او را بدید کمان را بزه کرد و اندر کشید  
  چنین گفت اگر کارزارست کار چه شیر دمنده چه جنگی سوار  
  بگفت این و بنهاد رخ در گریز اگر چند بودش دلِ پرستیز  
  چو کهتر پسر نزد ایشان رسید خروشید کان اژدها را بدید