برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۶۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۱
  بدارید یکسر همه جای خویش که از یکدگر پای منهید پیش  
  سران سپه مهتران دلیر کشیدند صف پیش سالار شیر  
  بآواز گفتند تا زنده‌ایم خود اندر جهان شاه را بنده‌ایم  
  چو فرمان دهد آن همیدون کنیم زمین را ز خون رود جیحون کنیم  
  چو گفتند این سروران دلیر از انجا برفتند بر سان شیر  
  سوی خیمهٔ خویش باز آمدند همه با دل کینه ساز آمدند  

صف کشیدن منوچهر بجنگ سلم و تور و کشته شدن

شیرویه بدست گرشاسپ

  سپیده چو از جای خود بردمید میان شب تیره اندر خمید  
  منوچهر برخاست از قلبکاه ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه  
  سپه یکسره نعره برداشتند سنانها بابر اندر افراشتند  
  پر از خشم سر ابروان پر ز چین همی بر نَوشتند گفتی زمین  
  چپ و راست و قلب و جناح سپاه بیاراست لشکر چو بایست شاه  
  زمین شد بکردار کشتی بر آب تو گفتی سوی جنگ دارد شتاب  
  بزد مهره بر کُوههٔ ژنده پیل زمین گشت جنبان چو دریای نیل  
  همان پیش پیلان تبیره زنان خروشان و جوشان چو پیل دمان  
  یکی بزمگاه است گفتی بجای ز شیپور و نالیدن کرّه نای  
  برفتند از جای یکسر چو کوه دهاده برآمد ز هر دو گروه  
  بیابان چو دریای خون شد درست تو گفتی ز روی زمین لانه رست  
  پی ژنده پیان بخون اندرون چنان چون ز بیجاده برپا ستون  
  یکی پهلوان بود شیروی نام دلیر و سرافراز و جوینده کام  
  بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه  
  چو قارن نگه کرد او را بدید بزد دست و شمشیر کین برکشید  
  بغرّید شیروی چون نرّه شیر یکی نیزه زد برمیانش دلیر  
  دل قارن آزرده شد از نهیب نماند آنزمان با دلاور شکیب  
  چو سام سپهبد بدو بنگرید بغرّید چون رعد و پیشش دوید