برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۲
  نگه کرد شیروی و شد چون پلنگ به پیش دلاور درآمد بجنگ  
  یکی گرز زد بر سر سام شیر که شد سام را روی همچون زریر  
  سر و ترگ آن نامور کرد خرد وزان پس بشمشیر کین دست برد  
  سوی لشکر خویش کردند روی دو گرد سرافراز پرخاش جوی  
  به پیش صف آمد بکردار باد بفرخ منوچهر آواز داد  
  که آن پهلوان کو سپهدارتان که گرشاسب خواند جهاندارتان  
  اگر در نبردِ من آید کنون بپوشانوش جوشن لاله گون  
  در ایران جز او نیست همتاب من ندارد هم او نیز پایاب من  
  در ایران و توران چو من نیست کس هم آورد من پهلوانست و بس  
  سر تیغ من خون شیران خورد همان گرز مغز دلیران خورد  
  چو تیغ من از کینه آید برون کند هفت کشور چو دریای خون  
  چو بشنید گرشاسپ زانسو کشید چو نزدیک سالار خاور رسید  
  بشیروی گردنکش آواز کرد ز بانگش بلرزید دشت نبرد  
  که ای خیره سر روبَهِ دیر سار مرا کردهٔ یاد زان سرفراز  
  ترا پیش من زور و فرزانگی است کنون مغفرت بر تو خواهد گریست  
  چنین داد پاسخ که شیرو منم سر ژنده پیلان ز تن بر کنم  
  برانگیخت اسپ و بیامد دمان تو گفتی مگر گشت کوهی روان  
  سرافراز گرشاسپ چون بنگرید بخندید چون ترک شیرر بدید  
  بدو گفت شیرو که ای زورمند به پیکار پیش دلیران مخند  
  بدو گفت گرشاسپ کای دیو مرد چه گونه نه خندم بدشت نبرد  
  که پیشم تو آئی و جنگ آوری مرا خنده آید بدین داوری  
  بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سپر گشتی تو از تاج و تخت  
  که رزم مرا کردهٔ آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی  
  چو بشنید گرشاسپ گرز گران ززین برکشید و بیفشرد ران  
  بزد بر سرش گرزهٔ گاو روی بخاک اندر آمد سر جنگ جوی  
  زمانی بغلطید در خاک و خون همه مغزش از خود آمد برون  
  بران خاک بر جان شیرین بداد تو گفتی که شیرو ز مادر نزاد  
  دلیران توران همه جنگ‌جوی بکرشاسپ یکسر نهادند روی