برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۷۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۶
  بیامد فرستادهٔ شوخ روی سر تور بنهاد در پیش اوی  
  فریدونِ کی بر منوچهر بر همی آفرین خواند از دادگر  

آگاهی یافتن سلم از کشته شدن تور و گرفتن قارن دژ الانان را

  بسلم آگهی رفت زان رزمگاه وزان تیرگی اندر آمد بماه  
  غمین گشت و پیچان شد از روزگار بمرگ برادر بموئید زار  
  پس پشتش اندر یکی حصن بود برآورده سر تا بچرخ کبود  
  چنان خواست کاید بدان حصن باز که دارد زمانه نشیب و فراز  
  پس آنگه منوچهر ازان یاد کرد که گر سلم پیچد ز دشت نبرد  
  الانی درش باشد آرامگاه سزد گر برو بر بگیریم راه  
  که گر حصنِ دریا بود جای اوی کسی نگسلاند ز بن پای اوی  
  یکی جای دارد سراندر سحاب زخارا براورده از قعر آب  
  نهاده ز هر چیز گنجی بجای برو نفگند سایه پِرّ همای  
  مرا رفت باید بدین چاره زود رکیب و عنان را بباید بسود  
  چو اندیشه کرد آن بقارن بگفت کجا بود آن رازها در نهفت  
  چو قارن شنید آن سخنهای شاه چنین گفت کای مهتر کینه خواه  
  اگر شاه بیند ز جنگ آوران بکهتر سپارد سپاهی گران  
  در چارهٔ او بگیرم بدست کزین راه جنگست وزان راه جست  
  بباید درفش همایون شاه هم انگشتر تور با من براه  
  بخواهم کنون چارهٔ ساختن سپه را بحصن اندر انداختن  
  شوم من هم اکنون بدین تیره شب ازین راز بر هیچ مکشای لب  
  منوچهر گفتش که این است رای برو کت نگهدار بادا خدای  
  چو روی هوا گشت چون آبنوس نهادند بر کوههٔ پیل کوس  
  گزیده ز نام آوران شش هزار همه کار دیده گهِ کارزار  
  همه نامداران پرخاش جوی زخشکی بدریا نهادند روی  
  چو نزدیکئ دژ رسیدند باز یلانِ دلیران گردن فراز