برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۷۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۸
  چو شیروی دید آن درفش کیان همی روی بنهاد زی پهلوان  
  در حصن بگرفت و اندر نهاد سرانرا ز خون بر سر افسر نهاد  
  بیکدست قارن دگر دست شیر بسر بر ز تیغ آتش و آب زیر  
  چو خورشید بر تیغ گنبذ رسید نه دژ بود پیدا نه دژبان پدید  
  یکی دود دیدی سر اندر سحاب نه دژ بود پیدا نه کشتی بر آب  
  درخشیدن آتش و باد خاست خروش سواران و فریاد خامت  
  چو خورشید تابان ز بالا بگشت همان دژ نمود و همان روی دشت  
  بکشتند از ایشان ده و دو هزار همی دود آتش برآمد چو قار  
  همه روی دریا شده قیر گون همه روی صحرا شده رود خون  
  زن و کودکان زینهاری شدند بنزد سپهبد بزاری شدند  
  به بخشودشان قارن نامدار به پیروزی دولت شهریار  
  وزان جایگه قارن کینه خواه بیامد به نزد منوچهر شاه  
  بشاه نو آئین بگفت انچه کرد ازان گردش روز گار نبرد  
  برو بر منوچهر کرد آفرین که بی تو مباد اسپ و گوپال وزین  

آمدن کاکوی نبیرهٔ ضحاک از دژ هوخت گنگ بیاری سلم

و کشته شدنش بدست منوچهر

  چو شه گشت از قارن گرد شاد سخن‌ها سراسر بدو کرد یاد  
  تو زیدر برفتی بیامد سپاه نو آئین یکی نامور کینه خواه  
  ابا نامور لشکر ساخته همه تیغ کینه بر افراخته  
  نبیره جهاندار ضحاک بود شنیدم که کاکوی ناپاک بود  
  یکی تاختن کرد با صد هزار سواران گردن‌کش و نیزه‌دار  
  بکشت از دلیران من چند مرد که بودند شیران روز نبرد  
  کنون سلم را رای جنگ آمدست که یارش ز دژ هوخت گنگ آمدست  
  یکی دیو جنگیش گویند هست گهِ رزم ناباک و با زور دست  
  هنور اندر آورد نپسودمش بگرز دلیران نه پیمودمش  
  چو این بار آید سوی ما بجنگ ورا برگرایم به بینمش سنگ