این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۹۱
یکی پر خرد مرد پاکیزه مغز | که بودش زبان پر ز گفتار نغز | |||||
بگفتند تا زی منوچهر شاه | شود گرم و باشد زبان سپاه | |||||
بگوید که گفتند ما کهتریم | زمین جز بفرمان او نسپریم | |||||
گروهی خداوند بر چار پای | گروهی خداوند کشت و سرای | |||||
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم | نه بر آرزو کینه خواه آمدیم | |||||
کنون شاه را سربسر بندهایم | دل و جان بمهروی آگندهایم | |||||
گرش رای جنگ است و خون ریختن | نداریم نیروی آویختن | |||||
سران یکسره پیش شاه آمدیم | همانا همه بی گناه آمدیم | |||||
براند همان کام کورا هواست | ازیرا که بر جان ما بادشاست | |||||
بگفت این سخن مرد بسیار هوش | سپهدار خیره بدو داد گوش | |||||
چنین داد پاسخ که من کام خویش | بخاک افگنم برکشم نام خویش | |||||
هران چیز کان نه از ره ایزدیست | همه راه اهریمن است و بدیست | |||||
سراسر ز دیدار من دور باد | بدی را تن دیو رنجور باد | |||||
شما گر همه کینه دارِ منید | و گر دوست دارید و یارِ منید | |||||
چو پیروز گر دادمان دستگاه | گنهکار شد رسته با بیگناه | |||||
کنون روز داد است و بیداد شد | سران را ز کشتن سر آزاد شد | |||||
همه مهر جوئید و افسون کنید | ز تن آلت جنگ بیرون کنید | |||||
بدان را ز بد دست کوته کنید | همه موبدان بر خرد ره کنید | |||||
خردمند باشید و پاکیزه دین | از آفت همه پاک و بیرون ز کین | |||||
بجای که تان هست آباد بوم | اگر ترک و چین است و گر مرز روم | |||||
بروشن روان بادتان جایگاه | همه نیکوی بادتان دستگاه | |||||
خروشی بر آمد ز پرده سرای | که ای پهلوانان فرخنده رای | |||||
ازین پس کسی را مریزید خون | که بخت جفا پیشگان شد نگون | |||||
وزان پس همه جنگ جویان چین | یکایک نهادند سر بر زمین | |||||
همه آلت لشکر و ساز جنگ | ببردند نزدیک پور پشنگ | |||||
ببردند پیشش گروها گروه | یکی توده کردند بر سان کوه | |||||
چه از جوش و ترگ و برگستوان | چه گوپال و چه خنجرِ هندوان | |||||
سپهبد منوچهر بنواختشان | باندازه بر پایگه ساختشان |