برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۸۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۹۸
  سوی آسمان سر برآورد راست ز دادار آنگاه فریاد خواست  
  که ای برتر از کژی و کاستی بهی زان فزاید که تو خواستی  
  اگر من گناهی گران کرده‌ام و گر کیش آهرمن آورده‌ام  
  بپوزش مگر کردگار جهان بمن بر به بخشاید اندر نهان  
  به پیپد همی تیره جانم ز شرم بجوشد همی در تنم خون گرم  
  ازین بچه چون بچهٔ اهرمن سیه چشم و مویش بسان سمن  
  چو آیند و پرسند گردن کشان به بینند این بچهٔ بد نشان  
  چه گویم که این بچٔه دیو کیست پلنگ دو رنگ است یا خود پریست  
  بخندند بر من مهان جهان ازین بچه در آشکار و نهان  
  ازیں ننگ بگذارم ایران زمین نخوانم برین بوم و بر آفرین  
  بگفت این بخشم و بتابید روی همی کرد با بخت خود گفت و گوی  
  بفرمود پس تاش برداشتند ازان بوم و بر دور بگذاشتند  
  یکی کوه بد نامش البرز کوه بخورشید نزدیک و دور از گروه  
  بدانجای سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق بیگانه بود  
  نهادند بر کوه و گشتند باز بر آمد برین روزگاری دراز  
  چنان پهلوان زادهٔ بیگناه ندانست رنگ سپید و سیاه  
  پدر مهر ببرید و بفگند خوار جفا کرد بر کودک شیر خوار  
  یکی داستان زد برین نره شیر کجا کرده بد بچه از شیر سیر  
  که گر من ترا خون دل دادمی سپاس ایچ بر سرت ننهادمی  
  که تو خود مرا زنده همچون دلی دلم بگسلد گر ز من بگسلی  
  دد و دام بر بچه از آدمی بسی مهربان تر بروی زمی  
  همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه  
  زمانی سر انگشت را می‌مکید زمانی خروشیدنی می‌کشید  
  چو سیمرغ را بچه شد گرسنه بپرواز بر شد بلند از بنه  
  یکی شیرخواره خروشنده دید زمین را چو دریای جوشنده دید  
  ز خاراش گهواره و دایه خاک تن از جامه دور و لب از شیر پاک  
  بگرد اندرش تیره خاک نژند بسر برش خورشید گشته بلند  
  پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایهٔ یافتی ز آفتاب