این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۹۹
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ | بزد بر گرفتش ازان گرم سنگ | |||||
یبردش دمان تا بالبرز کوه | که بودش درانجا کنام گروه | |||||
سوی بچگان برد تا بشکرند | بدان نالهٔ زار او ننگرند | |||||
به بخشود یزدان نیکی دهش | یکی بودنی داشت اندر بوش | |||||
خداوند مهری بسیمرغ داد | نکرد او بخوردن ازان بچه یاد | |||||
کسی را که یزدان نگهدار شد | چه شد گر برِ دیگری خوار شد | |||||
بسیمرغ آمد صدای پدید | که ای مرغ فرخندهٔ پاک دید | |||||
نگهدار این کودک شیرخوار | کزین تخم مردی درآید ببار | |||||
ز پشتش جهان پهلوان و ردان | بیایند مانند شیر ژیان | |||||
سپردیم او را درین کوهسار | به بین تا چه پیش آورد روزگار | |||||
نگه کرد سیمرغ با بچگان | بران خود خون از دو دیده چکان | |||||
شگفتی برو بر فگندند مهر | بماندند خیره بدان خوب چهر | |||||
ری که نازکتر آن برگزید | که بی شیر مهمان همی خون سزید | |||||
بدین گونه تا روزگاری دراز | برآمد که بُد کودک آنجا براز | |||||
چو آن کودک خرد پرمایه گشت | بران کوه بر کاروانها گذشت | |||||
یکی مرد شد چون یک آزاد سرو | برش کوه سیمین میانش چو غرو | |||||
نشانش پراگنده شد در جهان | بد و نیک هرگز نماند نهان | |||||
بسام نریمان رسید آگهی | ازان نیک پی پور با فرّهی |
بخواب دیدن سام نریمان زال را
شبی از شبان داغ دل خفته بود | ز کار زمانه بر آشفته بود | |||||
چنان دید کز کشور هندوان | یکی مرد بر تازی اسپی دوان | |||||
فراز آمدی تا بنزدیک سام | سوار سرافراز و گردی تمام | |||||
ورا مژده دادی ز فرزند اوی | بدان برز شاخِ برومند اوی | |||||
چو بیدار شد موبدان را بخواند | وزین در سخن چند گونه براند | |||||
بدیشان بگفت آنچه در خواب دید | جز آن هر چه از کاروانها شنید | |||||
چه گوئید گفت اندرین داستان | خردتان برین هست همداستان |