برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۹۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۵
  یکی کوه دیدم سر اندر سحاب سپهریست گفتی ز خارا بر آب  
  بدو بر نشیمی چو کاخ بلند ز هر سو برو بسته راه گزند  
  بدو اندرون بچه سیمرغ و زال تو گفتی که هستند هر دو همال  
  همی بوی مهر آمد از باد اوی بدل راحت آوردمی یاد اوی  
  نبد راه بر کوه از هیچ روی دویدم بسی گرد او سو بسوی  
  مرا بویهٔ پور گم کرده خاست بدلسوزی جان همی رفت خواست  
  ابا داور پاک گفتم براز که ای چارهٔ خلق و خود بی نیاز  
  رسیده بهر جای برهان تو نگردد فلک جز بفرمان تو  
  یکی بنده‌ام من دلی پر گناه بنزد خداوند خورشید و ماه  
  امیدم به بخشایش تست بس بچیزی دگر نیستم دست رس  
  تو این بندهٔ مرغ پرورده را بخواری و زاری برآورده را  
  یکی چرم پوشد بجای حریر مزد گوشت هنکام پستان شیر  
  رسان تا بمن یا مرا راه کن سوی اوی و این رنج کوتاه کن  
  ببدمهرئ من روانم مسوز به من باز بخش و دلم برفروز  
  بفرمان یزدان چو این گفته شد نمایش همانگه پذیرفته شد  
  بزد پرّ و سیمرغ بر شد بابر همی حلقه زد بر سر مرد کبر  
  ز کوه اندر آمد چو ابر بهار گرفته تن زال را در کنار  
  زبویش جهان پاک پر مشک شد دو دیده مرا با دو لب خشک شد  
  ز سهم وی و بویهٔ پور خویش خرد در سرم جای نگرفت بیش  
  به پیش من آورد چون دایهٔ که در مهر باشد ورا پایهٔ  
  زبانم برو بر ستایش گرفت بسیمرغ بردم نماز ای شگفت  
  بمن ماند فرزند و خود بازگشت تو گوئی که با چرخ انباز گشت  
  من آوردمش نزد شاه جهان همه آشکارا بکردم نهان  

به جستن موبدان اختر زال را و بازگشتن سام با زال بزابلستان

  بفرمود پس شاه با موبدان ستاره شناسان و هم بخردان  
  بجوئید تا اختر زال چیست بدان اختر از بخت سالار کیست