برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۹۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۱۰
  سران هرکه بودند و کابل سپاه بیاورد با خویشتن سوی راه  
  آمد بدستان سام آگهی که زیبا مهی آمد اندر مهی  
  پذیره شدش زال و بنواختش بآئین یکی پایگه ساختش  
  سوی تخت پیروزه باز آمدند کشاده دل و بزم ساز آمدند  
  یکی پهلوانی نهادند خوان نشستند بر خوان او فره خان  
  گسارندهٔ می می آورد و جام نگه کرد مهراب در پور سام  
  خوش آمد هماناش دیدار اوی دلش تیزتر گشت در کار اوی  
  ازان دانش و رای مهراب گرد دل و دانش و هوش او را سپرد  
  چو مهراب برخاست از خوان زال نگه کرد زال اندران برز و یال  
  چنین گفت با مهتران زال زر که زیبنده تر زین که بندد کمر  
  بچهر و ببالای او مرد نیست کسش گوی او را هم آورد نیست  
  یکی نامدار از میان مهان چنین گفت کای پهلوان جهان  
  پس پردهٔ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشن تر است  
  ز سر تا بپایش بکردار عاج برخ چون بهار و یبالا چو ساج  
  بران سُفت سیمین دو مشکین کمند سرش گشته چون حلقهٔ پای بند  
  رخانش چو گلنار و لب ناروان ز سیمین برش رسته دو ناردان  
  دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پرّ زاغ  
  دو ابرو بسان کمان طراز برو توز پوشیده از مشک ناز  
  اگر ماه جوئی همه روئی اوست و گر مشک بوئی همه بوی اوست  
  ✽ سر زلف و جعدش چو مشکین زره فگند است گوی گره بر گره  
  ✽ ده انگشت برسان سیمین قلم برو کرده از غالیه صد رقم  
  بهشتی است سرتاسر آراسته پر آرایش و رامش و خواسته  
  ترا زیبد ای نامور پهلوان که مانند ماهست بر آسمان  
  چو بشنید زال این سخنها ازوی بجنبید مهرش بران ماه روی  
  برآورد مر زال را دل بجوش چنان شد کزو رفت آرام و هوش  
  شب آمد در اندیشه بنشست زار بنادیده بر شد بجان سوگوار  
  چو زد بر سر کوه بر تیغ شید چو کافور شد روی گیتی سفید  
  در بار بکشاد دستان سام برفتند گردان بزرّین نیام