برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۲۰۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۱۵

رفتن کنیزکان رودابه پیش زال و بازگشتن‌شان با هدیه و پیغام

  پرستنده برخاست از پیش اوی بران چاره بیچاره بنهاد روی  
  بدیبای رومی بیاراستند سر زلف بر گل به پیراستند  
  برفتند هر پنچ تا رودبار بهر بوی و رنگی چو خرم بهار  
  مه فروردین و سر سال بود لب رود لشکر گه زال بود  
  ازان سوی رود آن کنیزان بدند ز دستان همه داستانها زدند  
  همی گل چدند از لب رودبار رخان چون گلستان و گل در کنار  
  بگشتند هر دو همی گل چدند سراپرده را چون برابر شدند  
  نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید کین گل پرستان کیند  
  چرا گل چدند از گلستان ما نترسند مانا ز فرمان ما  
  چنین گفت گوینده با پهلوان که از کاخ مهراب روشن روان  
  پرستندگان را سوی گلستان فرستد همی ماه کابلستان  
  چو بشنید دستان دلش بردمید زبش مهر بر جای خود نارمید  
  خرامید با بندهٔ پر شتاب همی رفت دستان ازین سوی آب  
  چو زان سو پرستندگان دید زال کمان خواست از ترک و بفراخت یال  
  پیاده همی شد ز بهر شکار خشیشار دید اندران رودبار  
  کمان ترک گلرخ بزه برنهاد بدست جهان پهلوان درنهاد  
  بزد بانگ تا مرغ برخاست ز آب همی تیر انداخت اندر شتاب  
  ز پروازش آورد انکه فرود ز خونش شده لعل رنگ آب رود  
  بترک انگهی گفت زانسو گذر بیاور تو آن مرغ افگنده پر  
  بکشتی گذر کرد ترک سترگ خرامید نزد پرستنده ترک  
  پرستنده باریدک پهلوان سخن گفت و بکشاد شیرین زبان  
  که این شیر بازو گو پیلتن چه مرد است و شاه کدام انجمن  
  که یکشاد ازین گونه تیر از کمان چه سنجد به پیش اندرش بد گمان  
  ندیدیم زیبنده‌تر زین سوار به تیر و کمان بر چنین کامکار  
  سبک بنده دندان بلب برنهاد مکن گفت ازین گونه بر شاه یاد