این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۲۳
چنین گفت کز داور پاک داد | دل ما پر از ترس و امید باد | |||||
به بخشایش امید و ترس از گناه | بفرمانها ژرف کردن نگاه | |||||
ستودن مر او را چنان چون توان | شب و روز بودن به پیشش نوان | |||||
خداوند گردنده خورشید و ماه | روان را به نیکی نماینده راه | |||||
بدویست کیهان خرم بپای | هم او داد و داور بهر دو سرای | |||||
بهار آرد و تیرماه خزان | برآرد پر از میوه دار رزان | |||||
جوان داردش کاه با رنگ و بوی | گهش پیر دارد دژم کرده روی | |||||
ز فرمان و رایش کسی نگذرد | پی مور بی او زمین نسپرد | |||||
✽ بدانگه که لوح آفرید و قلم | بزد بر همه بودنیها رقم | |||||
جهان را فزایش ز جفت آفرید | که از یک فزونی نیاید پدید | |||||
یکی نیست جز داور کردگار | که او را نه انباز و نه جفت و یار | |||||
هرانچه آفریداست جفت آفرید | کشاده ز راز نهفت آفرید | |||||
ز چرخ بلند اندر آری سخن | سراسر همین است گیتی ز بن | |||||
زمانه بمردم شد آراسته | وزو ارج گیرد همی خواسته | |||||
اگر نیستی جفت اندر جهان | بماندی توانائی اندر نهان | |||||
و دیگر که بی جفت دین خدای | ندیدیم مرد جوان را بپای | |||||
بویژه که باشد ز تخم بزرگ | چو بی جفت باشد نماند سترگ | |||||
چه نیکوتر از پهلوان جهان | که گردد ز فرزند روشن روان | |||||
چو هنگام رفتن فراز آیدش | بفرزند نوروز باز آیدش | |||||
بگیتی بماند ز فرزند نام | که این پور زال است و ان پور سام | |||||
بدو گردد آراسته تاج و تخت | ازان رفته نام و بدین مانده بخت | |||||
کنون این همه داستان منست | گل و نرگس بوستان منست | |||||
دل از من رمیده است و هوش و خرد | بگوئید کاین را چه درمان برد | |||||
نگفتم من این تا نگشتم غمی | بمغز و خرد در نیاید کمی | |||||
همه کاخ مهراب مهر منست | زمینش چوگردان سپهر منست | |||||
گزید این دلم دخت مهراب را | ببارم ز دیده بمهر آب را | |||||
دلم گشت بادخت سین دخت رام | چه گوئید باشد بدین رام سام | |||||
و گر بشنود این منوچهر شاه | گمان جوانی برد زین گناه |