این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۳
عنصری درج و جودش از جوهر گرانمایهٔ انصاف مملو و حقه نهادش از نفائس دانش محشو بود از سر انصاف بر قدم اعتذار بلب اذغان بوسه بر دست ابوالقاسم داده و گفت این نظم دلالت کند بدان
نظم
✽ سخن گرچه آمد ز چرخ بلند ✽ | ✽ تو بازش بر آن بردی ای هوشمند ✽ | |||||
✽ تو دادی درین عرصه داد سخن ✽ | ✽ که بادی ستوده بهر انجمن ✽ | |||||
✽ نموده هنر عنصرت بیشمار ✽ | ✽ بماند چو نامت سخن یادگار ✽ | |||||
✽ تو شاهنشهٔ ملک نظم دری ✽ | ✽ به بندد به پیشت کمر عنصری ✽ | |||||
✽ به پیشش سراسر بپا خواستند ✽ | ✽ زبان را بمدحش بیاراستند ✽ | |||||
✽ پس آنگاه سلطان مالک رقاب ✽ | ✽ مفوض بدو کرد نظم کتاب ✽ |
درین حال سلطان دو بیت التماس فرمود در وصف خط ایاز شعراء باتفاق اشارت بابوالقاسم کردند پس فردوسی در بدیهه گفت
بیت
✽ مستست بتا چشم تو و تیر بدست ✽ | ✽ بس کس که ز تیرچشم مست تو نجست ✽ | |||||
✽ گر پوشد عارضت زره عذرش هست ✽ | ✽ کز تیر بترسد همه کس خاصه ز مست ✽ |
سلطان را بغایت خوش آمد و از فرط بهجت فرمود لله درک یا فردوسی که مجلس ما را چون فردوس منور ساختی بس آنگاه او را بانواع نوازش تربیت اختصاص داده و بصیقل عنایت بادشاهانه زنگ جفای ایام از آئینه ضمیر او بزدود و نظم سیرالملوک بدو مقرر کرد