برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۵۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۵

و محبت و کرم نمودند و فردوسی در مدح ایشان سخن گفتی و حسن میمندی از این سبب با فردوسی مظنه داشتی و غباری در میان ایشان شده بودی و بهیچ نوع چنانچه فرموده سلطان بود خواجه با او بجا نیاوردی تا بحدی که فردوسی گفت که حضرت حق عز شانه در ازل چنان تقدیر فرموده بود که این کتاب بر زبان من تمام شود و مرا در مال سلطان طمعی نیست و بجاه و تقرب حسن میمندی احتیاجی ندارم و میگفت

مثنوی

  ✽ من بنده کز مبادی فطرت نبوده ام ✽ ✽ مایل بمال هرگز طامع بجاه نیز ✽  
  ✽ سوی در وزیر چرا ملتفت شوم ✽ ✽ چون فارغم ز بارگهی بادشاه نیز ✽  

و گویند خواجه حسن میمندی در طبع خوارج بُود و فردوسی که تشیع بطبیعة داشت او را عدم الوجود میدانست و هر چند احبّا و اوِدّا فردوسی را بر موافقت و ترک مخالفت وزیر تحریص میکردند او اجتناب و اعتراض زیاده نمود و میگفت

نظم

  ✽ بدل هر که بغض علی کرد جای ✽ ✽ ز مادر بود عیب آن تیره رای ✽  
  ✽ که ناپاک زاده بود خصم شاه ✽ ✽ اگر چند باشد بر ایوان و گاه ✽  
  ✽ ز میمندی آئین مردی مجوی ✽ ✽ ز نام و نشانش مکن جست و جوی ✽  
  ✽ قلم بر سر او بزن همچو من ✽ ✽ که گم باد نامش بهر انجمن ✽  

و منهیّان و نمامان منقولات او بخواجه حسن میرساندند و خواجه منتظر فرصت می بود تا مکافاتی نماید به آخرالامر انچه توانست