برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۶۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۴

مثنوی

  ✽ چو بگذشت از اندازه شادی و غم ✽ ✽ روان تنومند گردد دژم ✽  
  ✽ چو بنیاد عمر بداندیش شاه ✽ ✽ کنند آن دو رکن بقایش تباه ✽  

و دیگر گفت ای سلطان عالم پناه حیف باشد که روستائی شاعر را شصت هزار مثقال طلا بدهند اگر صلاح بندگان باشد او را شصت هزار مثقال نقره کفایتست سلطان فرمود که ابقاء بهجهٔ او بر کمال بهجت مرجع و حواشی ضمیر برقم تخلید او موشح است خواجه حسن شصت هزار مثقال نقره در صرهٔ چند کرد و ایاز همراه کرد پیش فردوس فرستاد او در حمام بود چون بیرون آمد ایاز سلام کرد و صره‌ها پیش او گذرانید فردوسی بغایت خوشدل شد بتصور آنکه زرسرخ است چون نگاه کرد نقره بود غمگین گشت و با ایاز گفت که سلطان نه چنین فرموده بود ایاز حکایت بادشاه و خواجه حسن چنانچه عرض رفت من اوله الی الاخر بیان کرد فردوسی چون این سخن شنین بست هزار مثقال نقره بحمامی داد و بست هزار بایاز و بست هزار بفقاعی داد که بمرور حمام نشسته بود و یک پیاله شربت بستد و بنوشید و به آیاز گفت که بعرض سلطان رساند تا آن حضرت بداند که این نامور رنجی که درین کار کشیدم نه از بهر اکتساب درم و دینار بود فکیف آن محقر دران هنگام که چراغ ضمیر بآتش فکرت افروخته‌ام اضعاف و آلاف آن شمع معنبر سوخته بلکه بنای آن بر تخلید