برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۶۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۹

سلطان نگوید و نفرستد و نیز نگاه ندارد و با کسی نگوید و ننویسند و فردوسی را نیز تردد و تفرقه از ضمیر کم شده بود ازان ابیات که گفته بود پشیمان شد پس ازان که شکایت از بادشاه و حسن میمندی کرده بود این ابیات دیگر گفته

نظم

  ✽ بغزنی مرا گرچه خون شد جگر ✽ ✽ ز بیداد آن شاه بیدادگر ✽  
  ✽ کزان هیچ شد رنج سی ساله‌ام ✽ ✽ شنید آسمان از زمین ناله‌ام ✽  
  ✽ همی خواستم تا فغانها کنم ✽ ✽ بگیتی ازو داستانها کنم ✽  
  ✽ چو از نیکوئی‌ها درو غم بخواست ✽ ✽ ازان پس در آیم ببدهای راست ✽  
  ✽ بگویم ز مادرش نیز از پدرش ✽ ✽ نترسم بغیر از خداوند عرش ✽  
  ✽ کنم آن چنان روسیاه از نخست ✽ ✽ که نتواند آنرا بهیچ آب شست ✽  
  ✽ چو دشمن نمیداند از دوست باز ✽ ✽ به تیغ زبانش کنم پوست باز ✽  
  ✽ ولیکن زفرمود،هٔ محتشم ✽ ✽ ندانم کزین پیش سرچون کشم ✽  
  ✽ فرستادم ار گفتهٔ داشتم ✽ ✽ بنزدیک خود هیچ نگذاشتم ✽  
  ✽ اگر باشد این گفتها ناصواب ✽ ✽ بسوزان در آتش بشو آن در آب ✽  
  ✽ گذشتم ایا سرور نیک رای ✽ ✽ ازین داوری تا بدیگر سرای ✽  
  ✽ رسد لطف یزدان بفریاد من ✽ ✽ ستاند بمحشر ازو داد من ✽  

فی الجمله ناصر لک او را باعزار تمام روان کرد و غایت محرمیت و گستاخی که او را با سلطان بود کتابتی کرد و عرض کرد که عجب از بندگان بادشاه که فردوسی را بعد از سی سال به افساد هر کونه اندیش از درگاه بارفعت ناامید