این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۱
که بایاز داده بود ظاهر شد و سلطان بغایت متغیر شد و بدان جماعت که خیانت فردوسی کرده بودند غضب بسیار فرمود و حسن میمندیرا بخطابات عنیف مخاطب داشت بلک نام آن بدفرجام بر جریدهٔ اموات بر نگاشت
نظم
✽ چو فردوسی آن مرد والا گهر ✽ | ✽غمین شد زمیمندی بی هنر ✽ | |||||
✽ اذیت بسی زان فرومایه دید ✽ | ✽ وزو بی سبب رنج حرمان کشید ✽ | |||||
✽ طبیعت مکافات آغاز کرد ✽ | ✽ سرش با دم تیغ انباز کرد ✽ |
[۱] پس فردوسی از خوف سیاست وزیر و وهم سیاست سلطان بمازندران رفت و درانجا باصلاح شاهنامه مشغول گشت و چند بیتی مشتمل بر مدح والی آنجا بگفت و اضافهٔ کتاب کرد والی مازندران دران زمان از فرزندان فرزان شمس المعالی قابوس بن دشمگیر بن منوچهر بن شمش المعالی برد و پسر او داماد سلطان بود و از طرف مادر دختر زاده مرزبان بن رستم بن شردین که مصنف مرزبان نامه است
- ↑ چون شاه محمود از عرض داشت ناصر لک بر حقیقة قصه رفتن فردوسی از غزنی واقف گشت و ترحم در دل او بر حال فردوسی پیدا شد و غضب بسوی حاسدان پس دوانیدن فردوسی بمازندران و بغداد و اطراف جهان چنانکه عنقریب مذکور شود چه حاجت مگر قصه رسیدنش به ناصر لک و باز رفتن او بمازندران و بغداد بغلطی تقدیم و تاخیر نمودند