برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۹۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۷
  بگفتند پیشش یکایک مهان سخنهای شاهان و گشتِ جهان  
  چو بشنید از ایشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افگند بن  
  چنان یادگاری شد اندر جهان برو آفرین از کهان و مهان  

گفتار در سرگذست دقیقی شاعر

  چو از دفتر این داستانها بسی همی خواند خواننده بر هر کسی  
  جهان دل نهاده بدین داستان همان بخردان نیز و هم راستان  
  جوانی بیامد گشاده زبان سخن گوی خوش طبع و روشن روان  
  به نظم آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دلِ انجمن  
  جوانیش را خوی بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود  
  برو تاختن کرد ناگاه مرگ نهادش بسر بر یکی تیره ترگ  
  بدان خوی بد جانِ شیرین بداد نبود از جهان دلش یک روز شاد  
  یکایک ازو بخت برگشته شد بدستِ یکی بنده بر کشته شد  
  ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار بگفت و سرامد برو روزگار  
  برفت او و این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدارِ او خفته ماند  
  بکن عفو یا رب گناهِ ورا بیفزای در حشر جاهِ ورا  


گفتار اندر بنیاد نهادن کتاب و اندرز دوست درین باب

  دلِ روشنِ من چو برگشت ازوی سوی تخت شاه جهان کرد روی  
  که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر بگفتار خویش آورم  
  بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار بترسیدم از گردش روزگار  
  مگر خود درنگم نباشد بسی بباید سپردن بدیگر کسی  
  و دیگر که گنجم وفادار نیست همان رنج را کس خریدار نیست  
  زمانه سرای پر از جنگ بود بجویندگان بر جهان تنگ بود  
  برین گونه یک چند بگذاشتم سخن را نهفته همی داشتم  
  ندیدم کسی کش سزاوار بود بگفتارِ این مر مرا یار بود  
  ز نیکو سخن به چه اندر جهان برو آفرین از کهان و مهان