این برگ همسنجی شدهاست.
۱۰
چو کودک لب از شیر مادر بشست | بگهواره محمود گوید نخست | |||||
تو نیز آفرین کن که گویندهٔ | بدو نام جاوید جویندهٔ | |||||
نه پیچد کسی سر ز فرمانِ اوی | نیارد گذشتن ز پیمانِ اوی | |||||
چو بیدار گشتم بجستم ز جای | چه مایه شبِ تیره بودم بپای | |||||
بران شهریار آفرین خواندم | نبودم درم جان برافشاندم | |||||
بدل گفتم این خواب را پاسخ است | که آوازهاش در جهان فرخ است | |||||
برو آفرین کو کند آفرین | بران بخت بیدار و تاج و نگین | |||||
ز فرّش جهان شد چو باغِ بهار | هوا پر ز ابر و زمین پرنگار | |||||
از ابر اندرآمد بهنگام نم | جهان شد بکردار باغ ارم | |||||
بایران همه خوبی از دادِ اوست | جهان شادمان از دلِ شادِ اوست | |||||
ببزم اندرون آسمانِ وفاست | برزم اندرون تیزدم اژدهاست | |||||
به تن ژندهپیل و بجان جبرئیل | بکف ابر بهمن بدل رودِ نیل | |||||
سر بختِ بدخواه با خشم اوی | چو دینار خوار است بر چشمِ اوی | |||||
نه کند آوری گیرد از تاج و گنج | نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج | |||||
هر آنکس که دارد ز پروردگان | از آزاد و از نیکدل بردگان | |||||
شهنشاه را سربسر دوستدار | بفرمان ببسته کمر استوار | |||||
شده هر یکی شاهِ هر کشوری | روان نامِ شان بر همه منبری |
در ستایش امیر نصر برادر سلطان
نخستین برادرش کهتر بسال | که در مردمی کس ندارد همال | |||||
ز گیتی پرستندهٔ فرِّ نصر | زید شاد در سایهٔ شاهِ عصر | |||||
کسی کش پدر ناصرالدین بود | پی تخت او تاجِ پروین بود | |||||
خداوندِ مردی و رای و هنر | بدو شادمان مهتران سر بسر | |||||
بویژه دلاور سپهدار طوس | که در جنگ بر شیر دارد فسوس | |||||
به بخشد درم هر چه یابد ز دهر | همی آفرین جوید از دهر بهر | |||||
به یزدان بود خلق را رهنمای | سر شاه خواهد که باشد بجای | |||||
جهان بی سر و تاج خسرو مباد | همیشه بماناد جاوید شاد |