برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  ز هر دانشی چون سخن بشنوی ز آموختن یک زمان نغنوی  
  چو دیدار یابی بشاخ سخن بدانی که دانش نیآید به بن  ۳۵


گفتار در آفرینش عالم

  ز آغاز باید که دانی درست سرِ مایهٔ گوهران از نخست  
  که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدآن تا توانائی آمد پدید  
  وزو مایهٔ گوهر آمد چهار برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار  
  یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب از برِ تیره خاک  
  نخستین که آتش ز جنبش دمید ز گرمیش پس خشکی آمد پدید  ۴۰
  و زآنپس ز آرام سردی نمود ز سردی همان باز ترّی فزود  
  چو این چار گوهر بجای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند  
  گهرها یک اندر دگر ساخته ز هر گونه گردن برافراخته  
  پدید آمد این گنبد تیز رو شگفتی نمایندهٔ نو بنو  
  ابر ده و دو هفت شد کدخدای گرفتند هر یک سزاوار جای  ۴۵
  درو بخشش و داد آمد پدید به بخشید داننده را چون سزید  
  فلکها یک اندر دگر ساخته شد به جنبید چون کار پیوسته شد  
  چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ زمین شد بکردار روشن چراغ  
  ببالید کوه آبها بر دمید سرِ رستنی سوی بالا کشید  
  زمینرا بلندی نبد جایگاه یکی مرکزی تیره بد و سیاه  ۵۰
  ستاره بسر بر شگفتی نمود بخاک اندرون روشنائی فزود  
  همی بر شد آتش فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب  
  گیا رُست با چند گونه درخت ببالا بر آمد سران‌شان ز بخت  
  ببالد ندارد جز این نیروئی نپوید چو پویندگان هر سوئی  
  و زآنپس چو جنبنده آمد پدید همه رستنی زیر خویش آورید  ۵۵
۵