این برگ همسنجی شدهاست.
گفتار اندر آفرینش آفتاب
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود | نه از باد و آب و نه از گرد و دود | |||||
بچندان فروغ و بچندان چراغ | بیآراسته چون به نوروز باغ | |||||
روان اندرو گوهر دلفروز | کزو روشنائی گرفتست روز | |||||
که هر بامدادی چو زرّین سپر | ز مشرق برآرد فروزنده سر | ۸۰ | ||||
زمین پوشد از نور پیراهنا | شود تیره گیتی بدو روشنا | |||||
چو از مشرق او سوی خاور کشد | ز مشرق شب تیره سر برکشد | |||||
نگیرند مر یک دگر را گذر | نباشد ازین یک روش راستتر | |||||
ایا آنکه تو آفتابی همی | چه بودت که بر من نتابی همی |
در آفرینش ماه
چراغیست مر تیره شب را بسیچ | ببد تا توانی تو هرگز مپیچ | ۸۵ | ||||
دو روز و دو شب روی ننمایدا | همانا که گردش بفرسایدا | |||||
پدید آید آنگاه باریک و زرد | چو پشت کسی کو غمِ عشق خورد | |||||
چو بیننده دیدارش از دور دید | هم اندر زمان او شود ناپدید | |||||
دگر شب نمایش کند پیشتر | ترا روشنائی دهد بیشتر | |||||
بدو هفته گردد تمام و درست | بدآن باز گردد که بود از نخست | ۹۰ | ||||
بود هر شبانگاه باریک تر | بخورشید تابنده نزدیکتر | |||||
بدینسان نهادش خداوند داد | بود تا بود هم بدین یک نهاد |
در ستایش پیغمبر صلی الله علیه
ترا دانش و دین رهاند درست | ره رستگاری ببایدت جست | |||||
اگر دل نخواهی که باشد نژند | نخواهی که دائم بوی مستمند | |||||
بگفتار پیغمبرت راه جوی | دل از تیرگیها بدین آب شوی | ۹۵ |
۷