برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چه گفت آن خداوند تنزیل وحی خداوند امر و خداوند نهی  
  که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر کس ز بوبکر به  
  عمر کرد اسلام را آشکار بیآراست گیتی چو باغ بهار  
  پس از هر دو آن بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین  
  چهارم علی بود جفت بتول که او را بخوبی ستاید رسول  ۱۰۰
  که من شهر علمم علیّم درست درست این سخن قول پیغمبر است  
  گواهی دهم کین سخن راز اوست تو گوئی دو گوشم برآواز اوست  
  علی را چنین دان و دیگر همین کز ایشان قوی شد بهر گونه دین  
  نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم بستنی یک دگر راست راه  
  منم بندهٔ اهل بیت نبی ستایندهٔ خاک پای وصی  ۱۰۵
  ابا دیگران مر مرا کار نیست جزین مر مرا راه گفتار نیست  
  حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد  
  چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته  
  یکی پهن کشتی بسان عروس بیآراسته هم چو چشم خروس  
  محمّد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی  ۱۱۰
  خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید  
  بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن  
  بدل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی  
  همانا که باشد مرا دست گیر خداوند تاج و لوا و سریر  
  خداوند جوی و می و انگبین همان چشمهٔ شیر و مای معین  ۱۱۵
  اگر چشم داری بدیگر سرای بنزد نبی و وصی گیر جای  
  گرت زین بد آید گناه منست چنین است آئین و راه منست  
  برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم  
  دلت گر به راه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خرد دل است  
  نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان بآتش بسوزد تنش  ۱۲۰
۸