این برگ همسنجی شدهاست.
بسی آفرین بر سپهدار سام | بکرد و بر آن خوب داده پیام | |||||
نه شب خواب کرد و نه روز آرمید | نه می خورد و نه نیز رامش گزید | |||||
دلش گشته بود آرزومند جفت | همه هر چه گفتی ز رودابه گفت |
آگاهی یافتن سیندخت از کار رودابه
میان سپهدار و آن سرو بن | زنی بود گوینده شیرین سخن | ۸۴۵ | ||||
پیام آوریدی سوی پهلوان | هم از پهلوان سوی روشن روان | |||||
سپهدار دستان مرو را بخواند | سخن هر چه بشنید با او براند | |||||
بدو گفت نزدیک رودابه شو | بگویش که ای نیک دل ماه نو | |||||
سخن چون بتنگی و سختی رسید | فراخیشرا زود بینی کلید | |||||
فرستاده باز آمد از پیش سام | ابا شادمانی و فرّخ پیام | ۸۵۰ | ||||
بسی گفت و بشنید و زد داستان | سرانجام او گشت همداستان | |||||
سبک پاسخ نامه زنرا سپرد | زن از پیش او رفت و نامه ببرد | |||||
بنزدیک رودابه آمد چو باد | از آن شادمانی ورا مژده داد | |||||
پری روی بر زن درم بر فشاند | بکرسی زر پیکرش بر نشاند | |||||
پس آنگه بداد او بدآن چاره گر | یکی دست جامه بدین مژده بر | ۸۵۵ | ||||
یکی ساده سربند پیش آورید | همه تار و پود اندرو ناپدید | |||||
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر | همه زر شده ناپدید از گهر | |||||
یکی خوب پرمایه انگشتری | فروزنده چون بر فلک مشتری | |||||
فرستاد نزدیک دستان سام | بسی داد با او درود و پیام | |||||
زن از حجره رفت و به ایوان رسید | نگه کرد سیندخت او را بدید | ۸۶۰ | ||||
به آواز گفت از کجائی بگوی | سخن هرچه پرسم تو کژّی مجوی | |||||
زمان تا زمان پیش من بگذری | بحجره در آئی بمن ننگری | |||||
دل روشنم شد بتو بد گمان | نگوئی بمن تا زهی با کمان | |||||
ز بیمش بگشت روی چون سندروس | بترسید ازوی و زمین داد بوس |
۱۴۲