این برگ همسنجی شدهاست.
روان مرا پور سامست جفت | چرا آشکارا بباید نهفت | |||||
بپیش پدر شد چو خورشید شرق | بیاقوت و زر اندرون گشته غرق | |||||
پدر چون ورا دید خیره بماند | جهان آفرینرا فراوان بخواند | ۹۹۰ | ||||
بهشتی بد آراسته پر نگار | چو خورشید تابان بخرّم بهار | |||||
بدو گفت کای شسته مغز از خرد | بپر گوهران آن کی اندر خورد | |||||
که با اهرمن جفت گردد پری | که مه تاج بادا مه انگشتری | |||||
گر از دشت قحطان یکی مارگیر | شود مغ ببایدش کشتن بتیر | |||||
چو رودابه این از پدر بشنوید | دلش گشت پر خون و رخ شنبلید | ۹۹۵ | ||||
سیه مژّه بر نرگسان دژم | فرو خوابنید و نزد هیچ دم | |||||
پدر دل پر از خشم و سر پر ز چنگ | همی گشت غرّان بسان پلنگ | |||||
سوی خانه شد دختر دلشده | رخان معصفر بخون آزده | |||||
بیزدان گرفتند هر دو پناه | هم آن دلشده ماه و هم پیشگاه |
آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه
پس آگاهی آمد بشاه بزرگ | ز دستان و مهراب و سام سترگ | ۱۰۰۰ | ||||
ز پیوند مهراب و از مهر زال | وزآن هر دو آزادهٔ نا همال | |||||
سخن رفت هر گونه با موبدان | به پیش سرافراز شاه جهان | |||||
چنین گفت با بخردان شهریار | که بر ما شود زین دژم روزگار | |||||
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ | برون آوریدم برای و بجنگ | |||||
فریدون ز ضحّاک گیتی بشست | بترسم که آید از آن تخت رست | ۱۰۰۵ | ||||
نباید که بر خیره از عشق زال | نهال سرافگنده گردد همال | |||||
گر از دخت مهراب و از پور سام | برآید یکی تیغ تیز از نیام | |||||
بیکسو نه از گوهر ما بود | چو تریاک با زهر همتا بود | |||||
وگر تاب گیرد سوی مادرش | ز گفت بد آگنده گردد سرش | |||||
کند شهر ایران پر آشوب و رنج | مگر باز گردد برو تاج و گنج | ۱۰۱۰ |
۱۴۸