این برگ همسنجی شدهاست.
مرا گفت که این نامهٔ شهریار | گرت گفته آید بشاهان سپار | |||||
دل من بگفتارِ او رام شد | روانم بدین شاد و پدرام شد | ۱۸۵ | ||||
بدین نامه من دست کردم دراز | بنام شهنشاه گردن فراز | |||||
خداوند تاج و خداوند تخت | جهاندار پیروز و بیدار بخت |
اندر ستایش سلطان محمود
جهان آفرین تا جهان آفرید | چنو مرزبانی نیآمد پدید | |||||
چو خورشید بر گاه بنمود تاج | زمین شد بکردار تابنده عاج | |||||
چه گوئی که خورشید تابان که بود | کزو در جهان روشنائی فزود | ۱۹۰ | ||||
ابوالقاسم آن شاه فیروز بخت | نهاد از بر تاج خورشید تخت | |||||
زخاور بیآراست تا باختر | پدید آمد از فرّ او کان زر | |||||
مرا اختر خفته بیدار گشت | به مغز اندر اندیشه بسیار گشت | |||||
بدانستم آمد زمان سخن | کنون نو شود روزگار کهن | |||||
بر اندیشهٔ شهریار زمین | بخفتم شبی لب پر از آفرین | ۱۹۵ | ||||
دل من چو نور اندر آن تیره شب | بخفته کشاده دل و بسته لب | |||||
چنان دید روشن روانم بخواب | که رخشنده شمعی برآمد ز آب | |||||
همه روی گیتی شب لاجورد | از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد | |||||
در و دشت بر سان دیبا شدی | یکی تخت پیروزه پیدا شدی | |||||
نشسته برو شهریاری چو ماه | یکی تاج بر سر به جای کلاه | ۲۰۰ | ||||
رده بر کشیده سپاهش دو میل | به دست چپش هفتصد ژنده پیل | |||||
یکی پاک دستور پیشش بپای | بداد و بدین شاه را رهنمای | |||||
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه | وزآن ژنده پیلان و چندین سپاه | |||||
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی | از آن نامداران بپرسیدمی | |||||
که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه | ستارست پیش اندرش یا سپاه | ۲۰۵ |
۱۲