برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

جمشید

پادشاهی جمشید هفت صد سال بود

  گرانمایه جمشید فرزند اوی کمر بسته و دل پر از پند اوی  
  برآمد بر آن تخت فرخ پدر برسم کیان بر سرش تاج زر  
  کمر بست با فرّ شاهنشهی جهان سربسر گشت او را رهی  
  زمانه بر آسوده از داوری بفرمان او دیو و مرغ و پری  
  جهانرا فزوده بدو آبروی فروزان شده تخت شاهی بدوی  ۵
  منم گفت با فرّهٔ ایزدی همم شهریاری و همم موبدی  
  بدانرا ز بد دست کوته کنم روانرا سوی روشنی ره کنم  
  نخست آلت جنگ را دست برد در نام جستن بگردان سپرد  
  بفرّ کئی نرم کرد آهنا چو خود و زره کرد و چون جوشنا  
  چو خفتان و تیغ و چو برگستوان همه کرد پیدا بروشن روان  ۱۰
  بدین اندرون سال پنجاه رنج بپیمود و زین چند بنهاد گنج  
  دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد که پوشند هنگام بزم و نبرد  
  ز کتّان و ابریشم و موی و فز قصب کرد پرمایه دیبا و خز  
  بیآموخت شان رستن و تافتن بتار اندرون پود را بافتن  
  چو شد بافته شستن و دوختن گرفتند ازو یکسر آموختن  ۱۵
  چو این کرده شد ساز دیگر نهاد زمانه بدو شاد و او نیز شاد  
  ز هر پیشهور انجمن گرد کرد بدین اندرون نیز پنجاه خورد  
  گروهی که آموزیان خوانیش برسم پرستندگان دانیش  
  جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه  
۲۵