برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۳۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

ضحاک

پادشاهی ضحاک هزار سال بود

  چو ضحّاک بر تخت شد شهریار برو سالیان انجمن شد هزار  
  سراسر زمانه بدو گشت باز بر آمد برین روزگاری دراز  
  نهان گشت آئین فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان  
  هنر خوار شد جادوئی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند  
  شده بر بدی دست دیوان دراز ز نیکی نبودی سخن جز براز  ۵
  دو پاکیزه از خانهٔ جمشید برون آوریدند لرزان چو بید  
  که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوانرا چو افسر بدند  
  ز پوشیده رویان یکی شهرناز دگر ماهروئی بنام ارنواز  
  بایوان ضحّاک بردندشان بدآن اژداهافش سپردندشان  
  بپروردشان از ره بدخوئی بیآموخت شان کژی و جادوئی  ۱۰
  ندانست جز بد آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن  
  چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان  
  خورشگر ببردی بایوان شاه وزو ساختی راه درمان شاه  
  بکشتی و مغزش بپرداختی مرآن اژدها را خورش ساختی  
  دو پاکیزه از کشور پادشا دو مرد گرانمایهٔ پارسا  ۱۵
  یکی نام ارمایل پاکدین دگر نام گرمایل پیش بین  
  چنان بد که بودند روزی بهم سخن رفت هر گونه از بیش و کم  
  ز بیدادگر شاه وز لشکرش وزآن رسم های بد اندر خورش  
  یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری  
۳۵