این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کنون آن بخون اندرون غرقه گشت | کفن بر ویال تو خرقه گشت | ۱۴۱۵ | ||||
کنون من کرا گیرم اندر کنار | که باشد همی مر مرا غمگسار | |||||
کرا خوانم اکنون بجای تو پیش | کرا گویم این درد وتیمار خویش | |||||
دریغا تن وجان وچشم وچراغ | بخاک اندرون ماند از کاخ وباغ | |||||
پدرجستی ای شیر لشکر پناه | بجای پدر گورت آمد براه | |||||
از امّید نومید گشتی بزار | بخفتی بخاک اندرون زاروار | ۱۴۲۰ | ||||
از آن پیش کو دشنه را برکشید | جگرگاه سیمین تو بردرید | |||||
چرا آن نشانی که مادرت داد | نددادی بدو ونکردیش یاد | |||||
نشان داده بود از پدر مادرت | زبهر چه نآمد همی باورت | |||||
کنون مادرت ماند پی تو اسیر | پر از رنج وتیمار ودرد وزخیر | |||||
چرا نآمدم با تو اندر سفر | که گشتی بکام دلت ماه وخور | ۱۴۲۵ | ||||
مرا رستم از دور بشناختی | ترا با من ای پور بنواختی | |||||
نینداختی نیزه نزدت فراز | نکردی جگرگاه ای پور باز | |||||
همی گفت ومیخست ومیکند موی | همی زد کفت دست بر خوبروی | |||||
زبس کو همی شیون وناله کرد | همه خلقرا چشم پر ژاله کرد | |||||
برآن گوه بیهش بیفتاد ومست | همه خلقرا دل بروبر بخست | ۱۴۳۰ | ||||
بیفتاد بر خاک وچون مرده گشت | تو گفتی که خونش هم افسرده گشت | |||||
بهوش آمد وباز نالش گرفت | بر آن پور کشته سگالش گرفت | |||||
زخون جگر کرد لعل آبرا | بیآورد آن تاج سهراب را | |||||
همی زار بگریست بر تاج وتخت | همی گفت ای خسروانی درخت | |||||
بیآورد آن حرمهٔ باد پای | که در روز روشن بدو بود رای | ۱۴۳۵ | ||||
سر اسپ اورا ببر در گرفت | جهانی بدو مانده اندر شکفت | |||||
گهی بوسه بر سر زدی گه بروی | بمالید بر سمّ او روی وموی | |||||
بیآورد آن جامهٔ شاهوار | گرفتش چو فرزند اندر کنار | |||||
زخون مژه خاک را لعل کرد | همیگشت در خاک ودر خون بدرد |
۹۶