برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۰۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  چو آمد بر کاخ کاؤس شاه خروش آمد وبرکشادند راه  
  پرستار با مجیر وبوی خوش بشد پیش او دست کرده بکش  
  بهر گنج در سهصد استاده بود میان در سیاوخش آزاده بود  
  بسی زر وگوهر برافشاندند سراسر همی آفرین خواندند  
  چو کاؤس را دید بر تخت عاج زیاقوت رخشنده بر سرش تاج  ۱۱۵
  نخست آفرین کرد وبردش نماز زمانی همی گفت با خاک راز  
  وز آنپس بیآمد بر شهریار سپهبد گرفتش سر اندر کنار  
  زرستم بپرسید وبنواختش بر آن تخت فیروزه بنشاختش  
  چنان از شکفتی برو بر بماند بسی آفرینها برو بر بخواند  
  بدآن برز بالا وآن فرّ اوی بسی دیدنی در برّ اوی  ۱۲۰
  بدآن اندکی سال چندان خرد که گفتی روانش خرد پرورد  
  بسی آفرین بر جهان آفرین بخواند وبمالید رخ بر زمین  
  همی گفت که ای کردگار سپهر خداوند خوش وخداوند مهر  
  همه نیکویها بگیتی زتست نیایش زفرزند گیرم نخست  
  بزرگان ایران همه با نثار برفتند شادان بر شهریار  ۱۲۵
  زفرّ سیاوش فرو ماندند بر اورا بسی آفرین خواندند  
  بفرمود تا پیشش آزادگان وگردان لشکر ببستند میان  
  بباغ وبکاخ وبه ایوان اوی جهانی بشادی نهادند روی  
  بهر جای چشنی بیآراستند می ورود ورامشگران خواستند  
  یکی سور فرمود کاندر جهان کسی پیش ار آن خود نکرد از مهان  ۱۳۰
  بیکهفته بودند ازین گونه شاد بهشتم در گنجها برکشاد  
  زهر چیز گنجی بفرمود شاه زمهر وزتیغ وزتخت وکلاه  
  از اسپان تازی بزین پلنگ زبرگستوانها وخفتان جنگ  
  زدیبا واز بدرهای درم زدینار واز گوهر بیش وکم  
  جز افسر که هنگام افسر نبود بدآن کودکی تاج در خور نبود  ۱۳۵
۱۰۳