این برگ همسنجی شدهاست.
سپه بر سپرها نبشتند نام | بجوشید شمشیرها در نیام | |||||
سپهرا ز هامون بدریا کشید | بدآن سو کجا دشمن آمد پدید | ۳۵ | ||||
بی اندازه کشتی و زورق بساخت | برآشفت و بر آب لشکر بتاخت | |||||
همانا که فرسنگ بودی هزار | اگر راه را پای کردی شمار | |||||
همی راند تا در میان سه شهر | ز گیتی برین گونه جوینده بهر | |||||
بدست چپش مصر و بربر براست | ز ره بر میانه بر آنسو که خواست | |||||
به پیش اندرون شهر هاماوران | بهر کشوری در سپاهی گران | ۴۰ | ||||
خبر شد بر ایشان که کاؤس شاه | برآمد از آب زره با سپاه | |||||
هم آواز گشتند با یکدگر | سپهرا سوی بربر آمد گذر | |||||
سپه بود چندان یل تیغ زن | ببربرستان در شده انجمن | |||||
سپاهی که دریا و صحرا و کوه | شد از نعل اسپان ایشان ستوه | |||||
نبد شیر درّنده را جایگاه | نه پیل ژیان یافت بر دشت راه | ۴۵ | ||||
پلنگ از سر سنگ و ماهی در آب | هم اندر هوا پرّ پرّان عقاب | |||||
همی راه جستند و کی بود راه | دد و دام را بر چنان جایگاه | |||||
چو کاؤس لشکر بخشکی کشید | کس اندر جهان کوه و هامون ندید | |||||
جهان گفتی از دَرع وز جوشنست | ستاره ز نوک سنان روشنست | |||||
ز بس خود زرّین و زرّین سپر | بگردن برآورده رخشان تبر | ۵۰ | ||||
تو گفتی زمین گشت زرّ روان | همی بارد از تیغ هندی روان | |||||
ز مغفر هوا گشته چون سندروس | زمین سر بسر تیره چون آبنوس | |||||
بدرّید کوه از دم گاودم | زمین آمد از سمّ اسپان بخم | |||||
ز بانگ تبیره ببربرستان | تو گفتی زمین گشت لشکرستان | |||||
برآمد از ایران سپه بوق و کوس | برون رفت بهرام و گرگین و طوس | ۵۵ | ||||
وز آن سو که گودرز کشواد بود | چو گیو و چو شیدوش و فرهاد بود | |||||
فگندند بر یال اسپان عنان | بزهراب دادند نوک سنان | |||||
چو بر کوههٔ زین نهادند سر | خروش آمد و چاک چاک تبر |
۵