این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
که از پیش با شاه ایران چه کرد | زگردان ایران برآورد گرد | |||||
پر از بند سودابه کو دخت اوست | نخواهد همی دوده را مغز وپوست | ۳۰۰ | ||||
بپاسخ سیاوش چو نکشاد لب | پری چهره برداشت از رخ قصب | |||||
بدو گفت خورشید با ماه نو | گرایدونکه بینی توبرگاه نو | |||||
نباشد شکفت ار شود ماه خوار | تو خورشید داری خود اندر کنار | |||||
کسی کو چو من دید بر تخت عاج | زیاقوت وپیروزه بر سرش تاج | |||||
نباشد شکفت از بمه ننگرد | کسیرا بخوبی بمن نشمرد | ۳۰۵ | ||||
اگر با من اکنون تو پیمان کنی | نه پیچی واندیشه آسان کنی | |||||
یکی دختری نارسیده بجای | کنم چون پرستنده پشت بپای | |||||
بسوگند پیمان اکنون یکی | زگفتار من سر نپیچ اندکی | |||||
چو بیرون شود زین جهان شهریار | تو خواهی بدن زو مرا یادگار | |||||
نمانی که آید بما برگزند | بداری مرا هچو جان ارجمند | ۳۱۰ | ||||
من اینک به پیش تو استاده ام | تن وجان روشن ترا داده ام | |||||
زمین هرچه خواهی همی کام تو | برآید نه پیچم سر از دام تو | |||||
رخش تنگ بگرفت ویک بوسه داد | بدو کش نبود آگه از ترس وداد | |||||
رخان سیاوش چو گل شد زشرم | بیآراست مژگان بخوناب گرم | |||||
چنین گفت با دل که از کار دیو | مرا دور داراد کیوان خدیو | ۳۱۵ | ||||
نه من با پدر بیوفائی کنم | نه با اهرمن آشنائی کنم | |||||
اگر سرد گویم بدین شوخ چشم | بجوید دلش گرم گردد زخشم | |||||
یکی جادوئی سازد اندر نهان | بدو بگرود شهریار جهان | |||||
همان به که با او به آواز گرم | سخن گویمش اندکی چرب ونرم | |||||
سیاوش از آنپس بسودابه گفت | که اندر جهان خود ترا نیست جفت | ۳۲۰ | ||||
نمانی بخوبی مگر ماهرا | نشائی تو کسرا بجز شاهرا | |||||
کنون دخترت بس که باشد مرا | نباید جز او کس که باشد مرا | |||||
برین باش وبا شاه ایران بگوی | نگه کن که پاسخ بیابی ازوی |
۱۱۱