این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
همه روزبانان درگاه شاه | بفرمود تا برگرفتند راه | ۴۶۰ | ||||
همه شهر وبرزن بپای آورند | زن بدکنشرا بجای آورند | |||||
بنزدیکی اندر نشان یافتند | جهان دیدگان تیز بشتافتند | |||||
کشیدند بد بخت زنرا براه | بخواری ببردند نزدیک شاه | |||||
بخوشی بپرسید وکردش امید | بسی روز را نیز دادش نوید | |||||
نبد هیچ خستو بدآن داستان | نبد شاه پرمایه همداستان | ۴۶۵ | ||||
بفرمود که او پیش بیرون برند | بسی چاره جویند وافسوت برند | |||||
چو خستو نباشد میانش به ارّ | ببرّند واین دانم آئین وفرّ | |||||
ببردند زنرا زدرگاه شاه | زشمشیر گفتند واز دار وچاه | |||||
چنین گفت دیگر که من بی گناه | چگویم بدین نامور پیشگاه | |||||
بگفتند با شاه این زن چه گفت | جهان آفرین داند اندر نهفت | ۴۰۷ | ||||
بسودابه فرمود تا رفت پیش | ستاره شمر گفت گفتار خویش | |||||
که این هر دو کودک زجادو زنند | بدیدار واز پشت آهرمنند | |||||
چنین پاسخ آورد سودابه باز | که نزدیک ایشان خرد نیست راز | |||||
که ایشان هه این سخن در نهفت | زبیم سیاوش نیارند گفت | |||||
زبیم سپهبد گو پیلتن | بلرزد همی شیر در انجمن | ۴۷۵ | ||||
کجا زور دارد بهشتاد پیل | ببندد چو خواهد ره آب نیل | |||||
همی لشکری نامور صد هزار | گریزند ازو در صف کارزار | |||||
مرا نیز پایاب او چون بود | گر دیده همواره پر خون بود | |||||
جز آنکو بفرماید اختر شناس | چه گوید سخن وز که جوید سپاس | |||||
ترا گر غم خرد فرزند نیست | مرا خود فزون ازتو پیوند نیست | ۴۸۰ | ||||
سخن گر گرفتی چنین سرسری | بدآن گیتی افگندم این داوری | |||||
زدیده فزون زآن ببارید آب | که بر دارد از رود نیل آفتاب | |||||
سپهبد زگفتار او شد دژم | همی زار بگریست با او بهم | |||||
گسی مرد سودابه را خسته دل | بدآن درد بنهاد پیوسته دل |
۱۱۸