این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چنانی که از مادر پارسا | بزاید شود بر جهان پادشا | |||||
سیاوخش را تنگ در بر گرفت | زکردار بد پوزش اندر گرفت | |||||
به ایوان خرامید وبنشست شاد | کلاه کیانی بسر بر نهاد | |||||
می آورد ورامشگرانرا بخواند | همه کامها با سیاوش براند | ۵۶۰ | ||||
سه روز اندر آن سور می در کشید | نبد بر گنج مهر وکلید |
بخش جان سودابه خواستن سیاوش از پدر
چهارم بتخت کئی بر نشست | یکی گرزهٔ گاو پیکر بدست | |||||
برآشفت وسودابه را پیش خواند | گذشته سخنها بروبر براند | |||||
که بی شرمی وبد بسی کردهٔ | فراوان دل من بیآزردهٔ | |||||
چه بازی نمودی بفرجام کار | که بر جان فرزند من زینهار | ۵۶۵ | ||||
بخوردی وبر آتش انداختی | بدینگونه بر جادوئی ساختی | |||||
نیآید ترا پوزش اکنون بکار | بپرداز جان وبر آرای کار | |||||
نباید که باشی تو اندر زمین | جز آویختن نیست پاداش این | |||||
بدو گفت سودابه کای شهریار | تو آتش برین تارک من مبار | |||||
مرا گر همی سر بباید برید | مکاظت این بد که بر من رسید | ۵۷۰ | ||||
بفرمای من دل نهادم برین | نخواهم که باشی دلی پر زکین | |||||
سیاوش سخن راست گوید همی | دل شاه از آتش بشوید همی | |||||
همی جادوئی زال کرد اندرین | نبود آتش تیز با او بکین | |||||
بدو گفت نیرنگ داری هنوز | نگردد همی پشت شوخیست کوز | |||||
به ایرانیان گفت شاه جهان | ازین بد که او ساخت اندر نهان | ۵۷۵ | ||||
چه سازم چه باشد مکافات زین | همه شاهرا خواندند آفرین | |||||
که پاداش او آن که بی جان شود | زبد کردن خویش پیچان شود | |||||
بدژخیم فرمود که اینرا بگوی | زدار اندر آویز وبرتاب روی |
۱۲۲