برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۳۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  برفتی بهر سو یکی جوی خون سراپرده وخیمه کردی نگون  
  وزین لشکر من فزون از شمار بریده سران وتن افگنده خوار  ۷۶۵
  سپاهی از ایران چو باد دمان چه نیزه بدست وچه تیر وکمان  
  همه نیزهاشان سر آورده بار وز آن هر سواری سری بر کنار  
  بر تخت من تاختندی سوار سیه پوش ونیزه وران صد هزار  
  برانگیختندم زجای نشست همی تاختندی مرا بسته دست  
  نگه کردمی نیک زهر سو بسی زپیوسته پیشم نبودی کسی  ۷۷۰
  مرا پیش کاوس بردی دوان یکی نامور بار سر پهلوان  
  یکی تخت بودش چو تابنده ماه نشسته برو بود کاؤس شاه  
  جوانی دو رخساره مانند ماه نشسته بنزدیک کاؤس شاه  
  دو هفته نبودی ورا سال پیش چو دیدی مرا بسته در پیش خویش  
  دمیدی بکردار غرّنده میغ میانم بدو نیم کردی بتیغ  ۷۷۵
  خروشیدمی من فراوان زدرد مرا ناله ودرد بیدار کرد  
  بدو گفت گرسیوز این خواب شاه نباشید جز از کامهٔ نیکخواه  
  همی کام دل باشد وتاج وتخت نگون گشته بر بد سگالان بخت  
  گرازندهٔ خواب باید کسی کزین دانش اندیشه دارد بسی  
  بخوانیم بیدار دل موبدان زاختر شناسان واز بخردان  ۷۸۰

پرسیدن افراسیاب موبدانرا زخواب

  هر آنکس که از دانش آگاه بود پراگنده با بر در شاه بود  
  شدند انجمن بر در شهریار بدآن تا چرا کردشان خواستار  
  بخواند و سزاوار بنشاند پیش سخن راند با هر کسی کم وبیش  
  چنین گفت با نامور بخردان به اخترشناسان وهم موبدان  
  کزین خواب وگفتار من در جهان کسی نشنود آشکار ونهاد  ۷۸۵
۱۳۱