برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۴۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  اگر زیر نوش اندرون زهر نیست دلترا زرنج وزکین بهره نیست  
  چو پیمان همی کرد خواهی درست تن صد که پیوستهٔ خون تست  
  زگردان که رستم بداند همی کجا نامشان بر تو خواند همی  
  بر من فرستی برسم نوا که باشد بگفتار تو بر گوا  
  ودیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهر مارا تو داری بدست  ۹۰۵
  بپردازی وخود بتوران شوی زمانی زجنگ وزکین بغنوی  
  نباشد جز از راستی در جهان بکینه نه بندیم یکتن میان  
  فرستم یکی نامه نزدیک شاه مگر بآشتی باز خواند سپاه  
  برافگند گرسیوز اندر زمان سواری بکردار باد دمان  
  بدو گفت خیره منه سر بخواب برو تازیان نزد افراسیاب  ۹۱۰
  بگویش که ما تیر بشتافتیم کنون هرچه جستی همه یافتیم  
  گروگان همی خواهد از شهریار چو خواهی که برگردد از کارزار  
  فرستاده آمد بدادش پیام زشاه وزگرسیوز نیک نام  
  چو گفت فرستاده بشنید شاه فراوان بپیچید و گم کرد راه  
  بدل گفت سد تن زخویشان من گرایدون که گم گردد از انجمن  ۹۱۵
  شکست اندر آید بدین رزمگاه نماند برین بوم وبر نیکخواه  
  وگر گویم از من گروگان مجوی دروغ آیدش سر بسر گفتگوی  
  فرستاد باید بر او نوا اگر بی گروگان ندارد روا  
  مگر کین بلاها زمن بگذرد خردمند باشم به از بی خرد  
  بر آنسان که رستم همی نام برد زخویشان نزدیک صد برشمرد  ۹۲۰
  سوی شاه ایران فرستادشان بسی خلعت ونیکوئی دادشان  
  بفرمود تا کوس با کرّه نای زدند وفروهشت پرده سرای  
  بخارا وسغد وسمرقند وچاچ سپنجاب وآن کشور وتخت عاج  
  تهی کرد وشد با سپه سوی گنگ بهانه نجست ونکرد او درنگ  
  چو از رفتنش رستم آگاه شد زبدها گمانیش کوتاه شد  ۹۲۵
۱۳۷