برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۴۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  رسیده بهر نیک وبد رای اوی ستون خرد گشته بالای اوی  
  رسیدم ببلخ وبخرّم بهار همه شادمان بودم از روزگار  
  زمن چون خبر یافت افراسیاب سیه شد بچشم اندرش آفتاب  ۹۵۰
  بدانست که آن کار دشوار گشت جهان خیره شد بخت او خوار شد  
  بیآمد برادرش با خواسته بسی خوبرویان آراسته  
  که زنهار خواهد زشاه جهان سپارد بدو تاج وتخت مهان  
  پسنده کند زین جهان مرز خویش بداند همی پایه وارز خویش  
  از ایران زمین نسپرد نیز خاک بشوید دل از کینه وجنگ ناپاک  ۹۵۵
  زخویشان فرستاد صد نزد من بدین خواهش آمد گو پیلتن  
  گر اورا ببخشد زمهرش سزاست که بر مهر او چهرهٔ او گواست  
  تهمتن بیآمد بنزدیک شاه چنان چون سزد با درفش وسپاه  
  واز آن روی گرسیوز نیکخواه بیآمد بر شاه توران سپاه  
  پس آنگه که گرسیوز اندر شتاب بیآمد بنزدیک افراسیاب  ۹۶۰
  همه داستان سیاوش بگفت که اورا زشاهان کسی نیست جفت  
  زخوبی ودیدار وکردار اوی زهوش ودل وشرم وگفتار اوی  
  دلیر وسخن گوی وگرد سوار تو گوئی خرد دارد اندر کنار  
  بخندید وبا وی چنین گفت شاه که چاره به از جنگی ای نیکخواه  
  دلم گشت از آن خواب بد پر نهیب زبالا بدیدم نشان نشیب  ۹۶۵
  پر از درد گشتم سوی چاره باز بدآن تا نماند تن اندر گداز  
  بگنج ودرم چاره آراستم کنون شد از آنسان که من خواستم  

پیغام دادن رستم کاؤس را

  وز آن روی چون رستم شیر مرد برآمد بر شاه ایران چو گرد  
  به پیش اندر آمد بکش کرده دست برآمد سپهبد زجای نشست  
۱۳۹