این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
سخن بشنو از من تو ای شه نخست | پس آنگه جهان زیر فرمان تست | ۹۹۵ | ||||
تو گفتی که در جنگ افراسیاب | مر آن تیز لشکر بدآن روی آب | |||||
بمانید تا او بیآید بجنگ | که او خود شتاب آورد بی درنگ | |||||
ببودیم تا جنگ جوید درست | در آشتی او کشاد از نخست | |||||
کسی کآشتی جوید وسور وبزم | نه نیکو بود پیش رفتن برزم | |||||
ودیگر که پیمان شکن نیز شاه | نباشد پسندیدهٔ نیکخواه | ۱۰۰۰ | ||||
سیاوش چو پیروز گشتی برزم | ندیدی ازین پیشتر روی بزم | |||||
چه جستی تو از تاج وتخت ونگین | تن آسانی وگنج ایران زمین | |||||
همه یافتی جنگ خیره مجوی | دل روشنت بآب دیده مشوی | |||||
گر افراسیاب این سخنها که گفت | بپیمان شکستن بخواهد نهفت | |||||
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر | بجایست شمشیر وچنگال شیر | ۱۰۰۵ | ||||
تو بر تخت زر با سیاوخش راد | بایران بباشید خندان وشاد | |||||
ززابل بران من اندک سپاه | نمانم بتوران سر تخت وگاه | |||||
بگرز نبردی بر افراسیاب | کنم تیره گون تابش آفتاب | |||||
میان من واو بسی رزم بود | مگر کم بخواهد دگر آزمود | |||||
زفرزند پیمان شکستن مخواه | مگر آنچه اندر خورد گناه | ۱۰۱۰ | ||||
نهانی چرا گفت باید سخن | سیاوش زپیمان نگردد زبن | |||||
ازین کار کاندیشه کردست شاه | برآشوبد آن نامور پیشگاه | |||||
مکن بخت فرزند خود را دژم | نه بینی دل خویش زین پس خرم |
فرستادن کاؤس رستم را بسیستان
چو بشنید کاؤس شد پر زخشم | برآشفت از آن کار ونکشاد چشم | |||||
برستم چنین گفت شاه جهان | که ایدون نماند سخن در نهان | ۱۰۱۵ | ||||
که این در سر او تو افگندهٔ | چنین بیخ کین از دلش کندهٔ |
۱۴۱