این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کسی کز پدر کژّی وخوی بد | نگیرد ازو بد خوئی کی سزد | |||||
تو نبینی که کاؤس دیرینه گشت | چو دیراینه گشت هم بباید گذشت | |||||
سیاوش بگیرد جهان فراخ | بسی گنج بی رنج وایوان وکاخ | |||||
دو کشور ترا باشد وتاج وتخت | چنین خود نیابد مگر نیکبخت | ۱۲۱۰ |
نامهٔ افراسیاب بسیاوش
چو بشنید افراسیاب این سخن | یکی رای با دانش افگند بن | |||||
دبیر جهاندیده را پیش خواند | زبان برکشاد وسخن برفشاند | |||||
نخستین که بر نامه بنهاد دست | بعنبر سر خامه را کرد پست | |||||
جهان آفرینرا ستایش گرفت | بزرگی ودانش نیایش گرفت | |||||
که او برترست از مکان وزمان | بدو کی رسد بندگانرا گمان | ۱۲۱۵ | ||||
خداوند جان وروان وخرد | خردمند را داد او پرورد | |||||
ازو باد بر شاهزاده درود | خدوند شمشیر وگوپال وخود | |||||
خداوند شرم وخداوند داد | زبیداد وکژّی دلش نیست شاد | |||||
شنیدم پیام از کران تا کران | زبیدار دل زنگهٔ شاوران | |||||
غمی شد دلم زآنکه شاه جهان | چنین تیره شد با تو اندر نهان | ۱۲۲۰ | ||||
ولیکن زگیتی جز از تاج وتخت | چه جوید خردمند بیدار بخت | |||||
ترا این همه ایدر آراستست | اگر شهریاری وگر خواستست | |||||
همه شهر توران برندت نماز | مرا خود بمهر تو آمد نیاز | |||||
تو فرزند باشی ومن چون پدر | پدر پیش فرزند بسته کمر | |||||
چنان دان که کاؤس بر تو بمهر | بدین گونه یکروز نکشاد چهر | ۱۲۲۵ | ||||
کجا من کشاده در وگنج ودست | سپارم بتو تاج وتخت ونشست | |||||
بدارمت بی رنج فرزند وار | بگیتی تو مانی زمن یادگار | |||||
چو از کشورم بگذری در جهان | نگوهش کنندم مهان وکهان |
۱۵۰