برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۶۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  ودیگر زبانی بدین راستی بگفتار نیکو بیآراستی  
  سه دیگر که گوئی که از چهر تو ببارد همی بر زمین مهر تو  
  چنین داد پاسخ سیاوش بدوی که ای پیر پاکیزهٔ راستگوی  
  خنیده بگیتی بمهر و وفا زآهرمنی دور ودور از جفا  
  گرایدون که با من تو پیمان کنی بدانم که پیمان من نشکنی  ۱۳۳۰
  بسازم بدین بوم آرامگاه بمهر ووفای تو ای نیکخواه  
  گر از بودن ایدر مرا نیکویست بدین کردهٔ خود نباید گریست  
  وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور دیگرم  
  بدو گفت پیران که مندیش ازین چو ایدر گذشتی از ایران زمین  
  مگردان دل از مهر افراسیاب مکن هیج گونه برفتن شتاب  ۱۳۳۵
  پراگنده نامش بگیتی بدیست ولیکن جز آنست مرد ایزدیست  
  خرد دارد وهوش ورای بلند بخیره نتازد براه گزند  
  مرا نیز خویشیست با او بخون همش پهلوانم همش رهنمون  
  مرا نزد او آب رویست وجاه فراوان مرا گنج وتخت وسپاه  
  همانا برین بوم وبر صد هزار بفرمان من بیش باشد سوار  ۱۳۴۰
  ده ودو هزار آن که خویش منند چو خواهم شب وروز پیش منند  
  همم بوم وبر هست وهم گوسفند واسپان وگنج وکمان وکمند  
  نهفته جزین نیز دارم بسی مرا بی نیازیست از هر کسی  
  فدای تو بادا همه هرچه هست گر ایدر کنی تو بشادی نشست  
  پذیرفتم از پاک یزدان ترا پرستش کنم از دل وجان ترا  ۱۳۴۵
  نمانم که یابی زبدها گزند نداند کسی راز چرخ بلند  
  سیاوش از آن گفتها رام گشت روانش از اندیشه آزاد گشت  
  بخوردن نشستند با یکدگر سیاوش پسر گشت وپیران پدر  
  برفتند با خنده دل شادمان بره بر نجستند جائی زمان  
  چنین تا رسیدند بر شهر گنگ که آن بود خرّم سرای درنگ  ۱۳۵۰
۱۵۵