برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آمدن پیران بسیاوش گرد

  چو پیران بیآمد زهند وزچین سخن رفت از آن شهر با آفرین  
  خنیده بتوران سیاوخش گرد کز اختر چنین کرده شد روز ارد  
  چو پیران از آن نامور شارسان شنید از لب هر کسی داستان  
  از ایوان گنبد وپالیز وباغ زرود وزدشت وزکوه وزراغ  ۱۸۴۵
  شتاب آمدش تا ببیند که شاه چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه  
  هر آنکس که او از در کار بود بدآن بزم با او سزاوار بود  
  هزار از خردمند مردان گرد چو هنگام رفتنش آمد ببرد  
  چو آمد بنزدیک آن جایگاه سیاوش پذیره شدش با سپاه  
  چو پیران بنزد سیاوش رسید پیاده شد از دور کورا بدید  ۱۸۵۰
  سیاوش فرود آمد از پیل رنگ پیاده گرفتش بآغوش تنگ  
  بگشتند هر دو بدآن شهر باز سیاوش وپیران گردن فراز  
  بگشتند بر گرد آن شارسان خوش آمد ورا آنچنان خارسان  
  سراسر همه کاخ وایوان وباغ همی تافت هر سو چو روشن چراغ  
  سپهدار پیران بهر سو براند بسی آفرین بر سیاوش بخواند  ۱۸۵۵
  بدو گفت گر فرّ وبرز کیام نبودیت با دانش اندر میان  
  چو آغاز کردی بدین گونه جای کجا آمدی جاه از اینسان بپای  
  بماناد تا رستخیز این نشان میان دلیران وگردنکشان  
  پسر بر پسر همچنین شاد باد جهاندار وپیروز وفرّخ نهاد  
  چو یکبهره از شهر خرّم بدید بایوان وباغ سیاوش رسید  ۱۸۶۰
  بکاخ فرنگیس بنهاد روی چنان شاد وخرّم ودیهیم جوی  
  پذیره شدش دختر شهریار بپرسید ودینار کردش نثار  
  چو بر تخت بنشست وآن جای دید پرستار بسیار بر پای دید  
  برین نیز چندی ستایش گرفت جهان آفرینرا نیایش گرفت  
۱۷۷