برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۹۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بخون نیز پیوستگی ساختیم دل از کین ایران بپرداختیم  
  بپیچیدم از گنج وفرزند روی گرامی دو دیده سپردم بدوی  ۲۰۵۵
  پس از نیکوئیها وصد گونه رنج جدا کردن کشور وتاج وگنج  
  گرایدون که من بدسگالم بدوی زگیتی برآید یکی گفتگوی  
  بروبر بهانه ندارم ببد گر از من بدو اندکی بد رسد  
  زبان برکشایند بر من مهان درفشی شوم بر میان جهان  
  زدد تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش بیم شمشیر نیست  ۲۰۶۰
  اگر بچّهٔ بیند او دردمند کند مرغزاری پناه از گزند  
  اگر ما بشوریم بر بیگناه پسندد چنین داور هور وماه  
  ندانم جز آنکش بخوانم پسر وز ایدر فرستمش سوی پدر  
  اگر گاه جوید گر انگشتری ازین بوم وبر نگسلد داوری  
  بدو گفت گرسیوز ای شهریار مگیر اینچنین کار پرمایه خوار  ۲۰۶۵
  از ایدر گر او سوی ایران شود بر وبوم ما پاک ویران شود  
  هر آنگه که بیگانه شد خویش تو بدانست راز کم وبیش تو  
  برین داستان زد یکی رهنمون که بادی که از خانه آید برون  
  نه بینی ازو جز همه درد ورنج پراگندن دوده ونام وگنح  
  نه دانی که پروردگار پلنگ نه بیند زپرورده جز کین وجنگ  ۲۰۷۰
  چو افراسیاب این سخن باز جست همه گفت گرسیوز آمد درست  
  پشیمان شد از رای وکردار خویش همی تیره دانست بازار خویش  
  چنین داد پاسخ که من این سخن نه سر نیک بینم پدید ونه بن  
  بباشم تا راز گردان سپهر چگونه کشاید بدین کار چهر  
  بهر کار بهتر درنگ از شتاب بمان تا بتابد بدین آفتاب  ۲۰۷۵
  ببینم که رای جهاندار چیست رخ شمع چرخ روان سوی کیست  
  وگر سوی درگاه خوانمش باز بجویم سخن تا چه دارد براز  
  نگهبان او من بسم بی گمان همی بنگرم تا چه گردد زمان  
۱۸۶